تا همیشه

روزهای من...

تا همیشه

روزهای من...

تا همیشه

اگر به خانه ی من آمدی، برای من ای مهربان چراغ بیار.
و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم...
اینجا گاهی با خودم حرف می زنم، یا شایدم گاهی که حرفای دیگران که به دل بشینه.
اینجا شبیه خونه ی منه. خونه ی آدم ذهنشه و قلبش، مگه نه؟
بله، برای فهمیدن و شناخت من جای مناسبی نیست، ولی اگه دنبال نشونه واسه فهمیدنِ خودتون می گردید، شاید جرقه ای شه.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

۸۱ مطلب با موضوع «روزنوشت» ثبت شده است

انسان!

Sunday, 4 Bahman 1394، 07:18 AM

خانوم و آقا... فرقی نمی کنه!

این نظام مرد سالار، توی ذهن اکثر آدمای جامعه حکم فرماست...

و من که کوچک ترین لحظه ی مردسالارانه ی افراد(و متاسفانه جز لحظات ناآگاهانه ی خودم!) رو به سرعت موشکافی می کنم.

در عجبم که در جامعه ای با این نظام فکری، یه خانوم چطور می تونه توانایی های انسان بودنش رو قدرت بده! چطور می تونه زیر فشار این نگاه هایی ک فقط حامل ضعف هستن براش، دوام بیاره و خودش باشه!

چیزی که واضحه اینه که چنین فردی، خیلی خیلی قوی تر از نرمال های جامعه ی ماست. دقیق تر اینکه چنین فردی، خیلی خیلی قوی تر از زن و مرد های این جامعه ست مطمئنا.

از اون سو، هستن مردهایی که همین اندازه هوشیار، در جهت رفع این تبعیض های جنسیتی و این نگاه ها قدم بر می دارن و من چنین افرادی رو به چشم دیدم. خوشحالم که هستین :)

دنیایی که دو روزه!

Saturday, 3 Bahman 1394، 09:10 AM

یه دوست به چند نفر می گفت، شما که همه چیز دارین! وقتی می شه خوب زندگی کرد، چرا با مطرح کردن حرف های کوچیک و بی فایده، روزها رو از زیبایی کم می کنید؟ :)

پ.ن. : با تصرف و تلخیص! :دی


و واقعا... چرا؟ :)

چیه که اونقدر اهمیت داشته باشه، که از زندگی هر کسی بیشتر شه؟ داریم زندگی و لحظه هاش رو می گیریم از هم. از خودمون :)


Explore

Sunday, 15 Azar 1394، 05:20 PM

خوشحالم که به عنوان انسان، یه عالمه بعد ناشناخته دارم که توی هر پله از زندگی مشغول فهمیدنشون می شم. خوشحالم که زندگی راکد نیست و همیشه بهانه های تازه شدن وجود دارن. از اون طرف، با این همه بعد در حال گسترش، امیدوارم که بتونم بینشون با هم راه بزنم. :-)

شایدم این دغدغه یکی از ابعاد وجودی در حال یادگیری الآن باشه فقط و راهش تا یکم دیگه مشخص شه.



Zambie

Sunday, 8 Azar 1394، 09:45 AM
حالتی هست توی آدما،‌ که من بهش می گم حالت زامبی!
اونقدر یه چیز براشون ارزش می شه که دیگه رفتارشون طبیعی هم نیست و می شن کاملا برده ی اون ارزش.
یه حالت سردرگم، که فکر می کنم خود اون آدما هم می فهمن که خود واقعی شون نیستن.
مثلا می تونه گرفتن نمره ی بیست(!) باشه... می تونه جلب نظر مثبت عمومی باشه... می تونه زیبا دیده شدن باشه... می تونه واقعا هر چیزی باشه که اونقدر پررنگ شه و اولویت ش توی ذهنت بالا رفته باشه که دیگه طبیعی نباشه.
اینو توی آدما خیلی وقتا می شه دید.

پ.ن. :‌ نمی دونم چرا فکر می کنم که گذشته ها هم چنین متنی نوشتم :-؟

Game Theory

Saturday, 30 Aban 1394، 02:53 PM
game

آدم ها، هر کدوم بر اساس معیار ها و ارزش هاشون، واقعا یه تابع Utility تعریف می کنن واسه خودشون. در واقع یه تابع، از یه سری ویژگی(ورودی تابع) به یه عدد(خروجی تابع).خب هر ویژگی،‌ بر اساس ارزش های هر فرد،‌می تونه با افراد دیگه متفاوت باشه. این feature ها می تونن چیزهایی مثل بخشنده بودن، مهربون بودن، دانا بودن و هزار تا ویژگی دیگه رو هم شامل بشن.
هر کاری می تونه مقدار این ویژگی ها رو کم یا زیاد کنه.
خب به نظر می آد که زندگی همه ی آدم ها، واقعا شبیه یه Game می مونه. هر کسی دنبال maximize کردن مقدار تابع utility خودش،‌بر اساس ارزش هاش هست.
بدون توجه به اینکه دیگران چه اندازه سود یا ضرر می کنند.
و باز اینجا هم اون بحث چند پله هوشمندی مطرح می شه. اینجا به جای هوشمندی، از سطح درک آدما می خوام صحبت کنم. این طوری که هر کسی یه سطحی از درک داره از زندگی و بر اساس اون، به این ویژگی ها مقدار می ده.
مثلا ممکنه که من توی پانزده سالگی، تنها اینکه به یه نیازمند که نشسته کنار خیابون و فروشندگی می کنه کمک مالی کنم برام کافی باشه برای مهربون بودن(فرض کنیم که این کار، مقدار مهربونی م رو ۱۰۰ تا اضافه کنه). اما توی ۲۰ سالگی به این موضوع که نگاهم به اون آدم تحقیر آمیز نباشه هم دقت کنم در حالی که توی پانزده سالگی به این موضوع بی توجه بوده باشم. حالا اگه همون کار مهسای پانزده ساله رو توی بیست سالگی انجام بدم، چون اون دید تحقیر آمیز هم برام مهم شده، احتمالا مقدار مهربونی من رو بیشتر از ۱۵ تا اضافه نکنه! شاید حتی اونقدر مهم شه که مقدار مهربونی رو کم  هم می کنه! و خب این جوری تابع Utility من اونقدر ها زیاد نمی شه.

خب حالا ما داریم زندگی می کنیم... کنار هم. تصمیم می گیریم، رفتار می کنیم... روی زندگی هم اثر می ذاریم و خب تنها چیزی که برامون مهم سود خودمونه. خیلی ناجوان انسانانه به نظر می رسه... ولی خب به نظر می رسه که واقعا همین طوره!

پ.ن. :‌ چیزی تا حالا ندیدم که این مدل رو نقض کنه. شایدم یه چیزایی لحاظ نشده باشه ولی واقعا به نظر می آد که همین طور باشه... :-)
پ.ن. بعد:‌ این عکس مربوط به مسئله ی معروف prisoner's dilemma ست.

روزنوشت!

Saturday, 21 Shahrivar 1394، 09:58 AM

Bayan


از دیروز شروع شد!

اسباب کشی من به بیان رو می گم...

امروز یکم کلافه ای...

این سو و اون سو می ری و به بلاگ های مختلف سر می زنی،

تصمیم می گیری بلاگ ت رو از بلاگفا به بیان ببری،

همزمان به تز فکر می کنی و سعی می کنی ایده ی جدید پیدا کنی که...

آسمون پر از ابر می شه باز

باد می آد... بارون می آد

پرواز می کنی!

بارون می آد؛ دوباره بارون می آد!

دلم برات تنگ شده بود... هیچ چیز مثل تو نمی تونست امروزمو بهتر کنه.

چقدر خوشحالم که اومدی باز... ♡

پ.ن. : و به پاییز سلامی بکنیم!

Silence!...

Sunday, 26 Tir 1390، 05:00 PM

سکوت را دوست دارم،

 نه تنها به خاطر اینکه سرشار از ناگفته هاست، نه تنها به این دلیل که مالامالِ از آرامش است

سکوت را دوست دارم که لبریز از دوست داشتنی هایم ، خاطراتم از خود، سرشار از لحظه لحظه های من است.

سکوت را دوست داشتن دلیل نمی خواهد دیگر ! آری ،بی دلیل حتی! سکوت را دوست دارم ! ... (:


دیوار کوتاه؟

Thursday, 26 Khordad 1390، 05:00 PM

بی چاره دنیا!...

دیوار از او کوتاه تر پیدا نکرده اند انگار! اما نگران نباش دنیای من، غصه هم نخور حتی.

من می دانم؛

می دانم و تو را خوب می شناسم که دریا، بلکه اقیانوس خوبی هایی؛ آری! اقیانوس خوبی ها... .

می گویند یک رو نیستی و دورنگی با آن ها؟!...

زنهار که دورویی از مردم اینجاست و این تویی که همچون آینه جز به حقیقت سخن نمی گویی، آشفته می شوی حتّی و دلگیر از دورویی هاشان. ایمان دارم به مهربانیت که می بخشایی تهمت ها و سنگ دلی هاشان را.

آخر می دانی؟! مردم هم گناهی ندارند شاید!، به دنبال پناهی اند تنها، تا مشکلاتشان را، ناراحتی هاشان را و هرچه هست به دوشش بیندازند و خالی شوند. آری... خالی!

و چه خوبی توِ، و چه صبور و دوست داشتنی که پناهگاه نامهربانی هایشان هستی...

دنیای عزیز و مهربانم!

از آرامش دوست داشتنی ت سپاسگزارم؛ و این همه زیبایی.

می دانستی که تا به امروز هیچ دامانی را پرمحبت تر ،و سرشارتر از آرامش نیافتم که دامان تو را؟! ...

هر چه هست ، مخلوق همان خالقی آخر ! که دوست داشتنی ترین دوست داشتنی هاست ... (:

دنیای من !

این را بدان تنها،

که تمام آسمان ها و زمین هم دست به یکی کنند، دست کم ماه آسمان باتوست. و تو تنها نیستی دنیای من!

دنیای صاف و پاک و آرام و بی ریای دوست داشتنی من !،

تا بی نهایت دنیا، دوستت دارم ...

 

رکود و صعود!

Thursday, 5 Khordad 1390، 05:00 PM

این روزهای عجیب انگار در گذرند و چه سرعتی! ، و نمی گذرند و ساکن و چه رکودی باز...

دل گیر و غمناک ، و هم سرشار از بودن و دوست داشتن ها.

می دانم می شود! می دانم می گذرد و روزی ست که دوست دارم ادامه یابد باز ، پیش نرود و بمانیم حتی... ساکن شویم و تنها سرشار از شادی و بودن و دوست داشتن باشیم.

می شود می شود می شود! ... تنها کافیست بخواهیم؛

کافی ست "ب خ و ا ه ی م" .