آدم داره خوب پیش می ره... یه سری اتفاق های خوب (که قصدش رو نداشته) هم می افته توی این راه و خب طبق چیزایی که از شبکه های عصبی و مغز انسان می دونم، انگار که اینا با هم توی ذهنش گره می خورن. اینا: بر می گرده به چیزهای خوبی که براشون برنامه ریزی کرده بوده و اون چیزای خوبی که خودشون اتفاق می افتن.
مثلا فرض کن که تو برات این مهم بوده که همه چیز رو خوووب یاد بگیری. و خب همین کارو هم انجام می دی... یه دید خوب و وسیع می سازی توی زمینه هایی که کار می کنی. در کنارش، تشویق آدماست... اینکه می گن فلانی چه خوبه و چقدر بلده و .... از این دست چیزها.
تا اونجایی که از شبکه های عصبی می دونم، این خوب یادگرفتن تو، همراه می شه با توجه و تشویق از طرف آدم ها. و خب اینا رو توی مغز به هم ربط می ده و شبیه تر می کنه و راه ارتباطی شون رو قوی تر می کنه.
حالا زمان می گذره... بعد از مدت ها می خوای یه زمینه ی جدید رو شروع کنی. یکم می ری جلو.... اون همراهی آدما رو اونقدر نمی بینی! حالا تلاشت می شه اینکه همراهی آدما رو زیاد کنی... خب موفق هم خواهی بود! اما این سری جای اینکه با افزایش علم و عمق دادن به دانسته هات جلو بری، یکم جلو می ری و یکم سعی می کنی اون توجه مردم رو کسب کنی.
خب عملا به جایی که می خواستی نمی رسی :دی!
بر اساس دانش اینجانب، اینم به هر حال از bug های ذهن به نظر می رسه ... :دی
حالا این می تونه رتبه یک بودن توی ورودی باشه، می تونه این باشه که بیشترین نمره شی توی امتحان های مختلف، یا هر چیز بی ارزش دیگه ای که آدما الکی بهش ارزش می دن. (البته خب بر اساس معیار ها و ارزش های خودم دارم صحبت می کنم )