تا همیشه

روزهای من...

تا همیشه

روزهای من...

تا همیشه

اگر به خانه ی من آمدی، برای من ای مهربان چراغ بیار.
و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم...
اینجا گاهی با خودم حرف می زنم، یا شایدم گاهی که حرفای دیگران که به دل بشینه.
اینجا شبیه خونه ی منه. خونه ی آدم ذهنشه و قلبش، مگه نه؟
بله، برای فهمیدن و شناخت من جای مناسبی نیست، ولی اگه دنبال نشونه واسه فهمیدنِ خودتون می گردید، شاید جرقه ای شه.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۱ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

Wise

Tuesday, 26 Azar 1398، 01:36 PM

می گه کاری رو انجام بده که درگیرش شی.

Simorgh

Monday, 25 Azar 1398، 03:21 PM

با یه دنیا تلاش، یه عاااالم تلاش، تیکه های گم شده و پخش وجودمو  اینور و اونور دارم می گردم و پیدا می کنم.

چه هااااا کشیدم تا خودمو پیدا کنم... چه ها کشیدم...! و هنوز هم پیدا نشدم!

.

.

.

هع آه...

 

می گردم

می گردم

می گردم

و باز می گردم

کار ما تا آخر دنیا جست و جوهاست
ما آدما پاره های گمشده ی وجود همیم؟ :) چه اونچه از چند سال قبل گم کردیم و چه از ازل... تا که خود ازلیمونو یادمون بیاد... یا شاید قبل تر از اون(فک کنم که توی ازل لزوما یکی نبودیم اما مطمین نیستم). که همه یکی بودیم! هر کس یه تیکه ای  رو پیدا می کنه... با هم یکی می شیم... ما با هم اوج زیبایی عالمو می سازیم... :)

In place!

Sunday, 24 Azar 1398، 07:51 PM

خشم بیش از حد گرفتن وحشت آرد و لطف بی وقت هیبت ببرد؛ نه چندان درشتی کن که از تو سیر گردند و نه چندان نرمی که بر تو دلیر شوند.

درشتی و نرمی به‌هم‌در به است

چو فاصد که جراح و مرهم‌نه است

درشتی نگیرد خردمند پیش

نه سستی که ناقص کند قدر ِ خویش

نه مر خویش‌تن را فزونی نهد

نه یک‌باره تن در مذلّت دهد

شبانی با پدر گفت ای خردمند

مرا تعلیم ده پیرانه یک پند.

بگفتا: نیک‌مردی کن نه چندان

که گردد خیره گرگ ِ تیز دندان

 

#یادمـبمونه!

سعدی

I love life!

Thursday, 21 Azar 1398، 01:35 PM

 چقـــــــــــــــَـــــــــدر باحاله! انگار اونجا که آدم تعجب می کنه، در واقع اونجا که از تعجب ساکت می شه، چیزی رو تجربه کرده که اونقدر بزرگ بوده که ظرفیت وجودیشو نداشته.

جایی هست که باید خودشو بفهمه، احساساتشو ببینه و در نتیجه ی این، ظرفیت وجودیش بره بالاتر.

 

مثلا یادم میاد که اون روزی که گوشیمو از تو دستم دزدیدن و من خشکم زد تا چند ثانیه!

یا تجربه ی شادی و یا عشقی که از دیدنِ یه روح قشنگ پیدا کردم و اونقدر زیاد بود که فقط محو شده بودم و نگاه می کردم!

Self!

Thursday, 21 Azar 1398، 01:00 PM

مهسای وجودم، زیر فشارِ بیرون، فشار اینکه خود نبودنو ازش به اصرار می خواستن، له شده بود... داره کمکم می کنه که نفس بکشیم... :)

 

Flying again?

Friday, 15 Azar 1398، 09:57 AM

دل من گاهی از شوق، گریه اش می گیرید!

و چنان خوشحالم 

می پرم این سر دشت

می جهم آن سر کوه!

 

با تصرف و تلخیص،

ترکیبی از من و سهراب :دی

When the truth starts singing

Thursday, 14 Azar 1398، 01:35 PM

وقتی دنبال حقیقت بگردی، توی هر چیز هم حقیقتو پیدا می کنی.

وقتی دنبال قشنگی بگردی، توی هر چیز هم قشنگی پیدا می کنی.

وقتی دنبال زشتی بگردی، توی هر چیز هم زشتی رو پیدا می کنی.

 

Dream

Wednesday, 13 Azar 1398، 11:04 AM

خورشید آرزو
بگـذار سـر به سینـه من تا که بشنـوی
آهنگ اشتیـاق دلی دردمنـد را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیـده¬ سر در کمند را

بگذار سر به سینه من تا بگویمـت
اندوه چیسـت؟ عشق کدامسـت؟ غم کجاسـت؟
بگذار تا بگویمـت این مرغ خستـه جان
عمـری است در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم آنچنـان که اگر بینمـت به کام
خواهـم که جاودانه بنالـم به دامنت
شاید که جاودانه بمـانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با مَنَت

تو آسمان آبیِ آرام و روشنی
من چون کبوتـری که پَرم در هـوای تو
یک شب ستاره‌های تو را دانه چین کنم
با اشک شـرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخنـد صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه شـراب
بیمـار خنده‌های تو ام بیشتر بخنـد
خورشیـد آرزوی منی گرم‌تر بتـاب


 فریدون مشیری 

https://soundcloud.com/korosh_s_1356/7cagoa7rwgxo

چنانت دوست می دارم...

Monday, 11 Azar 1398، 11:53 AM

متصلست او معتدلست او

شمع دلست او پیش کشیدش 3>

 

https://soundcloud.com/bala-muhemed/mohsen-chavoshi-motasel

 

You will!

Wednesday, 6 Azar 1398، 01:13 PM

هر لحظه زندگی، یه فرصته واسه تمرین اونچه بهش باور داریم...

 

به روزرسانی امروز: نه تنها این، گاهی یه هدیه ست! دوای یه درد! به سمتش برو، درها یکی یکی به روت باز می شه. چرا قبلش نمی شد؟ خودم داشتم می بستم... وگرنه تا اونجا که می رفتم، در هم باز بود... :)

First Sight!

Monday, 4 Azar 1398، 06:20 PM

در این نقطه از زندگی، به عشق توی نگاه اول اعتقاد پیدا کردم.

بله، باورش سخته! اونم اینکه من بگم!

 

آدم توی سی سالگی هم مثل سه سالگی عاشق می شه؟ شایدم قوی ترین نوع عشق همون عشق سه سالگی باشه...

 

و می فرمایند که:

بگو تو رو قبلا کجا دیدم؟

که انقدر حرفامو می فهمی؟

مثل پرستاری شده واسه، این عاشق دیوونه ی زخمی...

https://soundcloud.com/user-699846725/zibaee