تا همیشه

روزهای من...

تا همیشه

روزهای من...

تا همیشه

اگر به خانه ی من آمدی، برای من ای مهربان چراغ بیار.
و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم...
اینجا گاهی با خودم حرف می زنم، یا شایدم گاهی که حرفای دیگران که به دل بشینه.
اینجا شبیه خونه ی منه. خونه ی آدم ذهنشه و قلبش، مگه نه؟
بله، برای فهمیدن و شناخت من جای مناسبی نیست، ولی اگه دنبال نشونه واسه فهمیدنِ خودتون می گردید، شاید جرقه ای شه.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۴ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

Mindfulness !

Tuesday, 30 Mehr 1398، 01:57 PM

می تونم سال ها بنویسم... :)

  • مهسا

Even more love!

Monday, 29 Mehr 1398، 12:04 PM

مثل تمام احساسا که ظرفیتمون برای مواجهه باهاشون بیشتر و بیشتر می شه، عشقم یه احساسه که اون تصویر عمومی از عشقی که داشتم، که قطعا خوب بود؛ یه اندازه ی خیلی سطحی و کم به نسبت به عشق و نزدیکی بیشتر داره.

عشق نسیم گونه کنار یه آدم رَوون، یه مرحله ی خیلی قوی تر از عشقه.

اینم یکی از ابعاد رهاییه.

و اینکه چقدددددر بسته پایم!

حتی پرواز، اونچه از رهایی می خوام نیست.

و :خوشحالی خیلی زیاد که تو مسیر نسیم شدنم :)

 

اما سوالی که پیش میاد اینه که درجه بعدش باز همین قدر عشق واسه همه آدما نیست؟ :دی

و من که کلا در حال دور زدن!... و قوی تر شدن :دی:عینک_آفتابی

هنر شاد بودن!

Thursday, 18 Mehr 1398، 02:03 PM

Let's feel happiness fully... distant from any judgement... :)

 

Thought credit moslty to Nastaran <3

Reinforcement Learning!

Wednesday, 17 Mehr 1398، 11:48 AM

همون قدر که تنبیه چیز ناخوشایندیه، تشویق هم هست. احساس خوبی بر می انگیزه، و همین باعث می شه که اشتباه بودنشو نفهمیم.

مسیله اینه که باید متوجه بود که به آدما نباید جهت داد، بذاریم راه خودشونو برن. حالا چه خوشایند ما باشه و چه نباشه.

یه مسیله دیگه هم اینه که شاید باید تمام این قضایا رو به پای گوینده گذاشت. در واقع گوینده داره با احساساتش دست و پنجه نرم می کنه در اون لحظات. و خب به شنونده ربطی نداره جز اینکه اگه بخواد در کنار گوینده و احساساتش قرار بگیره. که باااز، اینم مشکل داره. چون اینم می شه دخالت توی احساسات گوینده. اینه که، دست از سر آدما برداریم، بله :دی

Loving

Tuesday, 16 Mehr 1398، 06:26 PM

بعد این همه سال، اما انگار تازه دارم با عشق آشنا می شم. و تاااازه دارم به عمق عشق پدر و مامان پی می برم.

غصه می خورم... ک چرا اینقدر نمی دیدم.... 

Emotions!

Tuesday, 16 Mehr 1398، 01:27 PM

از جمله دوست داشتنی ترین مکالمه هام در حال حاضر اون قسمت از Big Bang Theory هست که Sheldon می گه من داشتم زندگیمو می کردم. شما منو ویروسی کردید با به فکر بودنم، حمایت کردنم، .... ، دچار احساس شدم. حالا وضعم اینه. اون موقع ها خوشحال تر بودم، بعدم می گه البته اون موقع ها احساس نداشتم، پس کی می دونه؟

Shining star

Tuesday, 16 Mehr 1398، 09:33 AM

دارم فکر می کنم ببینم اون نوری در دل روشن، که می فهممش، چیه؟ :)

دکترا!

Sunday, 14 Mehr 1398، 05:57 PM

- One of the important things in PhD is to feel you own the project as the student. --> This helps a lot not be lost among supervisor's commands for instance.

So, It is important to go and do you search and find what you really like to work on.

Your supervisors should supervise you in that of course and guide you a bit so as not to go off track!

- You should read a lotttt

- If there is a lot to learn, don't panic, just enjoy as you've always did. It may be different since you're not having courses but take your time to learn while continue working by looking at things as black box.

Haparoot! :D

Friday, 12 Mehr 1398، 03:11 PM

قبلا هر از چند سالی یه بار بود، جدیدا هر از چند ماهی یه بار که میآم فکر می کنم جدی من تا قبل این داشتم زندگی می کردم؟ یا توی هپروت بودم؟ جدی! 

 

  • مهسا

Breathing

Thursday, 11 Mehr 1398، 08:56 PM

امروز، به یک سال و نیم گذشته نگاه می کردم و عاشق تلاشم برای زندگی شدم. "زنده"+ای!

اون نوری که انگار همیشه بوده، یه بازه ای فکر می کردم نیست... 

به احترام مهسای درون، زنده+ای کنم :)

  • مهسا

Puzzle unless it is the puzzle!

Thursday, 11 Mehr 1398، 01:57 PM

مهسا داره تیکه تیکه های خودشو این ور و اونور پیاده می کنه!

  • مهسا

Let it breath!

Thursday, 11 Mehr 1398، 01:54 PM

جقدر الکی گیرِ هزارتا بند شدم!

 

  • مهسا

Life unexplored

Wednesday, 10 Mehr 1398، 07:55 PM

عشق عشق می آفریند
عشق زندگی می بخشد
زندگی رنج به همراه دارد
رنج دلشوره می آفریند
دلشوره جرات می بخشد
جرات اعتماد به همراه دارد
اعتماد امید می آفریند
امید زندگی می بخشد و زندگی عشق می آفریند
عشق عشق می آفریند

 

شاملو

دانی که را سزد صفت پاکی؟

Wednesday, 10 Mehr 1398، 02:54 PM

We have our own insecurities each, it's impossible to be perfect and I'm not sure what exactly it means to be perfect(not saying that there is no perfect necessarily or there is! I don't know, haven't been able to formulate sth as perfect yet!).

Of course we can start digging into each other's souls and minds and find those details of insecurities or mistakes that we have. I'm sure we can find many anyway!

Or instead, we can try to help each other to blossom, create a more progressive environment in which we can overcome our fears, insecurities, etc.

 

Been traped myself for 3 years now(without knowing why!)! It's time to get back... It was not that bad afterall, since I know more and with all my being why, when and where I should.

 

پ.ن.: حالا مهسای ده سال بعد میاد می گه که جایزه می خواسته بگیره، خوشحال بوده؟ :دی 

شاید مهسای دو سال پیش بگه، مهسای ده سال بعد نمی گه.

 

  • مهسا

Now I'm looking forward to Japan:D

Wednesday, 10 Mehr 1398، 11:52 AM

مهسا خوشحاله!

Best student Paper Award شد کارشون چون ^_^

 

این چه تفکریه که توی خوشحالی باید قیاس کرد؟ باید تا ته خوشحالی که می تونی بشی رو حس کنی. از حس غرورِ خوب سرکوب شده رو که هیچی.

 

پ.ن.: خوشحالی چقدر به آدم انرژی می ده!! جل الخالق! :دی

  • مهسا

You can do anything!

Tuesday, 9 Mehr 1398، 06:46 PM

انگار باور کردم که می تونم... یه وقتایی، می دونم که می تونم و اوکی شدم با اینکه کمک بگیرم.

الآن می تونم ببینم که این کمک نگرفتنم، نه از توانمندی یا ناتوانمندی بود، از باور نداشتن بود.

اوکی... یه قسمتیش.

اما از اون طرفم، زیاد کمک گرفتنم واقعا باعث می شه آدم کم کم، کمتر بتونه.

شایدم نه، چون در عوض اون قسمتی که کمک گرفتی، یه قسمت دیگه رو می سازی. حالا باید دید، چی رو می خوای یاد بگیری. چی رو کی می خواد یاد بگیره. :)

  • مهسا

It's not two, look at the sea...

Tuesday, 9 Mehr 1398، 12:42 AM

به میان دل خیال مه دلگشا درآمد

چو نه راه بود و نی در عجب از کجا درآمد

بت و بت پرست و مؤمن همه در سجود رفتند

چو بدان جمال و خوبی بت خوش لقا درآمد

دل آهنم چو آتش چه خواست در منارش

نه که آینه شود خوش چو در او صفا درآمد

به چه نوع شکر گویم که شکرستان شکرم

ز در جفا برون شد ز در وفا درآمد

همه جورها وفا شد همه تیرگی صفا شد

صفت بشر فنا شد صفت خدا درآمد

همه نقش‌ها برون شد همه بحر آبگون شد

همه کبریا برون شد همه کبریا درآمد

همه خانه‌ها که آمد در آن به سوی دریا

چو فزود موج دریا همه خانه‌ها درآمد

همه خانه‌ها یکی شد دو مبین به آب بنگر

که جدا نیند اگر چه که جدا جدا درآمد

همه کوزه‌ها بیارید همه خنب‌ها بشویید

که رسید آب حیوان و چنین سقا درآمد

 

مولوی

Are mind and heart separated?

Monday, 8 Mehr 1398، 01:20 PM

جدی زبان چه جوری به وجود اومده که عملا هیچی ازش نمی شه فهمید اگه بلدش نباشی؟

ایما و اشاره کارآمدترن!

موسیقی رو ببین...

که از آمریکای لاتین و گوستاو سنتااُلالا همون ملودی ای بیرون می آد که یه جایی از کلهر ایران و کرمانشاه.

فیلمو ببین... حتی یه عکس!

اگه هدف تعامله، اگه هدف ارتباط برقرار کردنه، جدی چقدر ناتوانه زبان از این نظر.

حال که اگه بین دانندگان زبان باشی.... اوف که چقدددددر کارآمده.

شاید زبان ترکیب منطق و احساسه.

زنگ ادبیات، کلاسی بین ریاضی و هنر.