تا همیشه

روزهای من...

تا همیشه

روزهای من...

تا همیشه

اگر به خانه ی من آمدی، برای من ای مهربان چراغ بیار.
و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم...
اینجا گاهی با خودم حرف می زنم، یا شایدم گاهی که حرفای دیگران که به دل بشینه.
اینجا شبیه خونه ی منه. خونه ی آدم ذهنشه و قلبش، مگه نه؟
بله، برای فهمیدن و شناخت من جای مناسبی نیست، ولی اگه دنبال نشونه واسه فهمیدنِ خودتون می گردید، شاید جرقه ای شه.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

آینه

Tuesday, 25 Mehr 1396، 04:54 PM
One great thing about participating in social activities and interacting with people(especially in a new environment since you are more distant from your own personal biases in a sense and closer regarding some other perspective) is to broaden your own understanding of not only the human beings, but also your own self.
Be vigilant and see people behaving like you to find out the things that you would be missing or be gaining while having certain behaviors.
You may sometimes see how stupid some of your actions are and avoid doing them!
On the other hand, since you are treated with some stupid behavior at the moment as you once behaved, it would be easier to let go of the mistakes of other people and continue living a happier life!

And now, that's how you live happily ever after!! :d

Broken!

Tuesday, 18 Mehr 1396، 06:23 PM

همیشه در حال تلاش برای درک کردن بودم...

تقریبا همیشه!

و بدانیم که کار ساده ای نیست درک کردن افراد! باید رنج کشید(که شاید این یکی از راه های درک کردن باشد) تا جایی که رنج را درک کنی. باید شاد شوی تا جایی که به همان اندازه شادی کنی.

وقتی درک می کنی که با مخاطب یکی شوی، وقتی که با تمام وجود بفهمی!

و حال انگار کن که درک کردن برایت عادت شده باشد! لحظه هایی می رسند، آنقدر سخت که تنها خستگی همراه لحظه هاست.  آنقدر خسته ای که توانی برای درک عظمت لحظه های دیگری نیست اما هنوز نمی توانی اجتناب کنی. برای تویی که عادت کرده ای، گریزی از درک کردن نیست.

هر لحظه، هزار لحظه زندگیست...


پ.ن. :‌ شاید تاوانی که برای قضاوت نکردن می دهیم.

داشتن و نداشتن

Thursday, 6 Mehr 1396، 04:44 PM

نداشته هایت را وقتی می فهمی، که داشتن را تجربه کنی... آزادی را وقتی در میابی که از حصر اسارت بیرون آمده باشی...

و آیا می توان گفت نداستن همان آزادیست؟

و آیا می توان آزادی را به ذهن انتصاب داد؟

آیا آن کسی که از روز تولد کیف سنگینی از سنگ به دوش داشته، با لحظه ی نداشتنش برابری می کند؟

کسی که همواره سنگینی کیف بر دوشش را تحمل می کرده و حتی نمی دانسته می شود بی آن کیف سنگین زندگی کرد... آیا نداستن برابر آزادیست؟

و نه تنها آزادی و بلکه تمام(که باید در کاربردش احتیاط کرد) دانستن و نداستن ها... داشتن و نداشتن ها...