تا همیشه

روزهای من...

تا همیشه

روزهای من...

تا همیشه

اگر به خانه ی من آمدی، برای من ای مهربان چراغ بیار.
و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم...
اینجا گاهی با خودم حرف می زنم، یا شایدم گاهی که حرفای دیگران که به دل بشینه.
اینجا شبیه خونه ی منه. خونه ی آدم ذهنشه و قلبش، مگه نه؟
بله، برای فهمیدن و شناخت من جای مناسبی نیست، ولی اگه دنبال نشونه واسه فهمیدنِ خودتون می گردید، شاید جرقه ای شه.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

۶ مطلب در مرداد ۱۳۹۰ ثبت شده است

آبی و سپید...

Monday, 31 Mordad 1390، 05:00 PM

آبی بی کران آسمان را دوست دارم ...

و روز هایی که حتی زمین ترانه ی شادی سرداده است، گویی تا بی کران ها سرشاریم! سرشار از خوبی و دوستی... نور و روشنی. و مهربان خدای همیشه هایم ...

دوستت دارم پرستو ... (-:

مرز گمشده

Friday, 28 Mordad 1390، 05:00 PM
            


مرز گمشده...


ریشه روشنی پوسید و فرو ریخت‌.
و صدا در جاده بی طرح فضا می رفت‌.

ااز مرزی گذشته بود،
در پی مرز گمشده می گشت‌.
کوهی سنگین نگاهش را برید.
صدا از خود تهی شد
و به دامن کوه آویخت‌:
پناهم بده‌، تنها مرز آشنا! پناهم بده‌.
و کوه از خوابی سنگین پر بود.
خوابش طرحی رها شده داشت‌.
صدا زمزمه بیگانگی را بویید،
برگشت‌،
فضا را از خود گذر داد
و در کرانه نادیدنی شب بر زمین افتاد.

کوه از خواب سنگین پر بود.

دیری گذشت‌،
خوابش بخار شد.
طنین گمشده ای به رگ هایش وزید:
پناهم بده‌، تنها مرز آشنا! پناهم بده‌.
سوزش تلخی به تار و پودش ریخت‌.

خواب خطا کارش را نفرین فرستاد
و نگاهش را روانه کرد. 

انتظاری نوسان داشت‌.
نگاهی در راه مانده بود

و صدایی در تنهایی می گریست‌.


روزها خوبند... همیشه خوبند!

Saturday, 22 Mordad 1390، 05:00 PM

می خواهم همانی باشم که می خواهم! می خواهم همه چیز همان گونه که من می خواهم پیش برود... مثل همیشه!

کلافه ام این روزها... ، نه یک دنیا؛ ... تنها کمی کلافه ام!

آخر... بعضی چیزها ناقافل از دستانم می گریزند... نمی بینمشان انگار!، و اسیر ناآگاهی و کم توجهی شده ام شاید... ولی می دانم که باز همیشه خواهد شد... همیشه ی همیشه هایم! (:

پ.ن. : هست حتی! تنها کمی دقت لازم است... و باز هم، همیشه ی همیشه هایم خواهد بود. آری!

memories... (:

Saturday, 15 Mordad 1390، 05:00 PM

یعنی نمی تونن فراموش کنن... فقط توی انبار ذهنشون دور می شن ازش ...

روش رو گردوغبار می گیره کم کم و فکر می کنن که فراموش کردن... ! ولی فقط تونستن زیرگرد و غبار قایمش کنن! کافیه کوچک ترین نشونه ای تمام گرد و غبارهای روشو پاک کنه و باز مثل همون روزها... باز همه چیز زنده می شه... (-:

 

خاطره ... خاطره ... خاطره ...


به سراغ من اگر می‌آیید،
پشت هیچستانم.


پشت هیچستان رگ‌های هوا، پر قاصدهایی است
که خبر می‌آرند، از گل واشده دورترین بوته خاک.

به سر تپه معراج شقایق رفتند.

تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،
زنگ باران به صدا می‌آید.
آدم این‌جا تنهاست
و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است.

به سراغ من اگر می‌آیید،
نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من.

چینی نازک تنهایی من


عادی شدن ها...

Wednesday, 5 Mordad 1390، 05:00 PM

متنفّرم ! از روزمرگی و عادی شدن هر چیز...

از عادت کردن و فراموشی ... چه راحت باروزمره شدن خو می گیریم کم کم ... واقعا" گاهی چقدر راحت ...