آبی و سپید...
آبی بی کران آسمان را دوست دارم ...
و روز هایی که حتی زمین ترانه ی شادی سرداده است، گویی تا بی کران ها سرشاریم! سرشار از خوبی و دوستی... نور و روشنی. و مهربان خدای همیشه هایم ...
دوستت دارم پرستو ... (-:
آبی بی کران آسمان را دوست دارم ...
و روز هایی که حتی زمین ترانه ی شادی سرداده است، گویی تا بی کران ها سرشاریم! سرشار از خوبی و دوستی... نور و روشنی. و مهربان خدای همیشه هایم ...
دوستت دارم پرستو ... (-:
مرز گمشده...
ریشه روشنی پوسید و فرو ریخت.
و صدا در جاده بی طرح فضا می رفت.
ااز مرزی گذشته بود،
در پی مرز گمشده می گشت.
کوهی سنگین نگاهش را برید.
صدا از خود تهی شد
و به دامن کوه آویخت:
پناهم بده، تنها مرز آشنا! پناهم بده.
و کوه از خوابی سنگین پر بود.
خوابش طرحی رها شده داشت.
صدا زمزمه بیگانگی را بویید،
برگشت،
فضا را از خود گذر داد
و در کرانه نادیدنی شب بر زمین افتاد.
کوه از خواب سنگین پر بود.
دیری گذشت،
خوابش بخار شد.
طنین گمشده ای به رگ هایش وزید:
پناهم بده، تنها مرز آشنا! پناهم بده.
سوزش تلخی به تار و پودش ریخت.
خواب خطا کارش را نفرین فرستاد
و نگاهش را روانه کرد.
انتظاری نوسان داشت.
نگاهی در راه مانده بود
و صدایی در تنهایی می گریست.
می خواهم همانی باشم که می خواهم! می خواهم همه چیز همان گونه که من می خواهم پیش برود... مثل همیشه!
کلافه ام این روزها... ، نه یک دنیا؛ ... تنها کمی کلافه ام!
آخر... بعضی چیزها ناقافل از دستانم می گریزند... نمی بینمشان انگار!، و اسیر ناآگاهی و کم توجهی شده ام شاید... ولی می دانم که باز همیشه خواهد شد... همیشه ی همیشه هایم! (:
پ.ن. : هست حتی! تنها کمی دقت لازم است... و باز هم، همیشه ی همیشه هایم خواهد بود. آری!
یعنی نمی تونن فراموش کنن... فقط توی انبار ذهنشون دور می شن ازش ...
روش رو گردوغبار می گیره کم کم و فکر می کنن که فراموش کردن... ! ولی فقط تونستن زیرگرد و غبار قایمش کنن! کافیه کوچک ترین نشونه ای تمام گرد و غبارهای روشو پاک کنه و باز مثل همون روزها... باز همه چیز زنده می شه... (-:
خاطره ... خاطره ... خاطره ...
چینی نازک تنهایی من
متنفّرم ! از روزمرگی و عادی شدن هر چیز...
از عادت کردن و فراموشی ... چه راحت باروزمره شدن خو می گیریم کم کم ... واقعا" گاهی چقدر راحت ...