تا همیشه

روزهای من...

تا همیشه

روزهای من...

تا همیشه

اگر به خانه ی من آمدی، برای من ای مهربان چراغ بیار.
و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم...
اینجا گاهی با خودم حرف می زنم، یا شایدم گاهی که حرفای دیگران که به دل بشینه.
اینجا شبیه خونه ی منه. خونه ی آدم ذهنشه و قلبش، مگه نه؟
بله، برای فهمیدن و شناخت من جای مناسبی نیست، ولی اگه دنبال نشونه واسه فهمیدنِ خودتون می گردید، شاید جرقه ای شه.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

Game Theory

Saturday, 30 Aban 1394، 02:53 PM
game

آدم ها، هر کدوم بر اساس معیار ها و ارزش هاشون، واقعا یه تابع Utility تعریف می کنن واسه خودشون. در واقع یه تابع، از یه سری ویژگی(ورودی تابع) به یه عدد(خروجی تابع).خب هر ویژگی،‌ بر اساس ارزش های هر فرد،‌می تونه با افراد دیگه متفاوت باشه. این feature ها می تونن چیزهایی مثل بخشنده بودن، مهربون بودن، دانا بودن و هزار تا ویژگی دیگه رو هم شامل بشن.
هر کاری می تونه مقدار این ویژگی ها رو کم یا زیاد کنه.
خب به نظر می آد که زندگی همه ی آدم ها، واقعا شبیه یه Game می مونه. هر کسی دنبال maximize کردن مقدار تابع utility خودش،‌بر اساس ارزش هاش هست.
بدون توجه به اینکه دیگران چه اندازه سود یا ضرر می کنند.
و باز اینجا هم اون بحث چند پله هوشمندی مطرح می شه. اینجا به جای هوشمندی، از سطح درک آدما می خوام صحبت کنم. این طوری که هر کسی یه سطحی از درک داره از زندگی و بر اساس اون، به این ویژگی ها مقدار می ده.
مثلا ممکنه که من توی پانزده سالگی، تنها اینکه به یه نیازمند که نشسته کنار خیابون و فروشندگی می کنه کمک مالی کنم برام کافی باشه برای مهربون بودن(فرض کنیم که این کار، مقدار مهربونی م رو ۱۰۰ تا اضافه کنه). اما توی ۲۰ سالگی به این موضوع که نگاهم به اون آدم تحقیر آمیز نباشه هم دقت کنم در حالی که توی پانزده سالگی به این موضوع بی توجه بوده باشم. حالا اگه همون کار مهسای پانزده ساله رو توی بیست سالگی انجام بدم، چون اون دید تحقیر آمیز هم برام مهم شده، احتمالا مقدار مهربونی من رو بیشتر از ۱۵ تا اضافه نکنه! شاید حتی اونقدر مهم شه که مقدار مهربونی رو کم  هم می کنه! و خب این جوری تابع Utility من اونقدر ها زیاد نمی شه.

خب حالا ما داریم زندگی می کنیم... کنار هم. تصمیم می گیریم، رفتار می کنیم... روی زندگی هم اثر می ذاریم و خب تنها چیزی که برامون مهم سود خودمونه. خیلی ناجوان انسانانه به نظر می رسه... ولی خب به نظر می رسه که واقعا همین طوره!

پ.ن. :‌ چیزی تا حالا ندیدم که این مدل رو نقض کنه. شایدم یه چیزایی لحاظ نشده باشه ولی واقعا به نظر می آد که همین طور باشه... :-)
پ.ن. بعد:‌ این عکس مربوط به مسئله ی معروف prisoner's dilemma ست.

نامه 9

من راه خانه‌ام را گم کرده‌ام ری‌را
میان راه فقط صدای تو نشانیِ ستاره بود
که راه را بی‌دلیلِ راه جسته بودیم

بی‌راه و بی‌شمال
بی‌راه و بی‌جنوب
بی‌راه و بی‌رویا

من راه خانه‌ام را گم کرده‌ام

اسامی آسان کسانم را
نامم را، دریا و رنگ روسری ترا، ری‌را
دیگر چیزی به ذهنم نمی‌رسد
حتی همان چند چراغ دور
که در خواب مسافرانْ مرده بودند!
من راه خانه‌ام را گم کرده‌ام آقایان

چرا می‌پرسید از پروانه و خیزران چه خبر
چه ربطی میان پروانه و خیزران دیده‌اید
شما کیستید
از کجا آمده‌اید
کی از راه رسیده‌اید
چرا بی‌چراغ سخن می‌گوئید
این همه علامت سوال برای چیست
مگر من آشنای شمایم
که به آن سوی کوچه دعوتم می‌کنید؟
من که کاری نکرده‌ام
فقط از میان تمام نامها
نمی‌دانم از چه "ری‌را" را فراموش نکرده‌ام



آیا قناعت به سهم ستاره از نشانیِ راه
چیزی از جُرم رفتن به سوی رویا را کم نخواهد کرد؟


من راهِ خانه‌ام را گم کرده‌ام بانو
شما، بانوْ که آشنای همه‌ی آوازهای روزگار منید
آیا آرزوهای مرا در خواب نی‌لبکی شکسته ندیدید
می‌گویند در کوی شما
هر کودکی که در آن دمیده، از سنگ،‌ ناله و

از ستاره، هق‌هقِ گریه شنیده است
چه حوصله‌ئی ری‌را!
بگو رهایم کنند،‌ بگو راه خانه‌ام را به یاد خواهم آورد
می‌خواهم به جایی دور خیره شوم
می‌خواهم سیگاری بگیرانم
می‌خواهم یک‌لحظه به این لحظه بیندیشم ...!



- آیا میان آن همه اتفاق

من از سرِ اتفاق زنده‌ام هنوز!؟


سید علی صالحی


Space-Star-Road

Image Source: http://www.adashofsunny.com/wp-content/uploads/2015/04/8877890-space-stars-road.jpg