تا همیشه

روزهای من...

تا همیشه

روزهای من...

تا همیشه

اگر به خانه ی من آمدی، برای من ای مهربان چراغ بیار.
و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم...
اینجا گاهی با خودم حرف می زنم، یا شایدم گاهی که حرفای دیگران که به دل بشینه.
اینجا شبیه خونه ی منه. خونه ی آدم ذهنشه و قلبش، مگه نه؟
بله، برای فهمیدن و شناخت من جای مناسبی نیست، ولی اگه دنبال نشونه واسه فهمیدنِ خودتون می گردید، شاید جرقه ای شه.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

Once upon a time, Thoughts again

Thursday, 17 Khordad 1397، 10:14 PM

بعد از این همه نوشتن، بعد از این همه قانون در آوردن، به جایی می رسی که دیگه هیچ قانونی اونقدر هیجان زده ات نمی کنه.

به جایی می رسی که انگار باید یه راه جدید پیدا کنی برای یادگرفتن و پیش رفتن. ( و صدای زنگی توی گوشت که می گه نکنه بزرگ شدی؟

گویی ازش فراری بودی... 

دنیای آدم بزرگا با این همه مشکل... اما چرا؟ یعنی دنیای کوچکتری ها، مشکلی نداشت؟

انگار نه؟ از این رو که با خودت در صلح بودی... اما از یه روی دیگری که شاید هیج نمی فهمیدی، حتی از خودت.

اما احساست سرشار بود... اما از غفلت؟ یا شاید درست این باشه که آگاهی مهم نیست؟ و ما فریب خوردیم که به دنبال آگاهتر شدن می گردیم؟ و شایدم نه؟

خوابم... باید PhD برم. باید روزگار بگذرانم... باید فکر کنم... باید فکر نکردن بیاموزم... و بسیار چیزها... و بسیار چیزها... :)

راستی بزرگ شدن اینقدر ترسناکه؟ یا شاید راه جدیدی که اتفاقا باید پیش بری و با سوال هات هم هم خونی داره؟

شایدم اصلا چنین چیزی وجود نداره. تغییر بزرگی که از اونجا به بعد بزرگ محسوب می شی با تمام بدبختی هاش، شاید وجود نداره واقعا.

پرانتز بسته.

پس چطور باید یاد گرفت؟ اون مدل جدید زندگی چیه که دنبالش بگردم؟


  • مهسا

Silence

Tuesday, 8 Khordad 1397، 10:13 AM


silence_chair


سکوت...

رفتم به بلاگ گذشته هام سر زدم و این پست رو دیدم:

http://tillever.blogfa.com/post-195.aspx

کلا که عاشق نوشته هام شدم باز(از اونجا که معمولا همیشه از خیلی چیزا ذوق می کنم!:دی) و به فکر رفتم.

همه ی سکوت ها خوب نیستن شاید... به این فکر می کنم که سکوتی هست، که حجم عظیمی از فکر و حرف با خودش حمل می کنه و در مقابل، سکوتی هست که غرق شده در فضایی گنگ و خلائی کامل. این دو تا با هم متفاوتند. 

بدانیم وقتی از سکوت می گوییم، از چه نوع سکوتی سخن گفته ایم، بله!

گرچه که نمی دونم کدوم یکی بهتره و نمی تونم ارزش گذاری کنم، اما می دونم که اولی پیشرونده ست و دومی توقف زا. از این سبب، شاید اولی بهتر باشه. و هنوز، شایدم نه. :-)

  • مهسا

Dear Diary

Monday, 7 Khordad 1397، 09:19 PM

diary

اون روزی که وبلاگ نویسی رو شروع کردم، حسم بهش دفتر خاطراتم بود. می خواستم نذارم که نظر آدما بهم جهت بده. می خواستم برام مهم نباشه که چند نفر لایک می کنن و چی نظر می دن. البته که اون روزا، لایک نبود هنوز! :دی فقط تعداد بازدیدهای روز و ماه و سال و می شد چک کرد.

حتی هیچ جایی تبلیغ خاصی نکردم و چیزی نگفتم... اما اینکه چندباری وسوسه شدم که بازخورد بقیه رو نسبت به چیزی که نوشتم بدونم و توی فیس بوک یکی از مطالبم رو share کردم. از اون به بعد، یه سری مخاطب هم بهم اضافه شد، اما کماکان برام مهم بود که با فکر و بررسی راهمو جهت بدم.

گذشت و گذشت و گذشت... 

اتفاق های سخت از راه رسیدن، خیلی چیزا دگرگون شدن. خیلی فکرا، خیلی راه ها... خیلی، خیلی.

حتی همین "مهم نبودن لایک ها و غیره".

یه بازه ای فکر می کردم که یه شبکه مجازی ایده آل چیه؟ این شبکه های اعتیادآوری که روی اعتیادآور بودنشون کار شده واقعا حالمو ناخوشایند می کنه... باز سر زدم به اینجا.

و اینجا به نظرم ایده آل ترین اومد. این خیلی مهمه که خودت انتخاب کنی توی اون منجلاب لایک و بازدید و فلان بیفتی یا نه. و خب اینجا خیلی خوبه از این نظر.

از اون روز تصمیم گرفتم که با فکر انتخاب کنم کدوم پست نظر داشته باشه و کدوم یکی لایک!

و اینکه که دیگه اینجا بیشتر می نویسم تا بخوام نظر بگیرم. بازم اینجا قراره بشه دفترخاطرات دوست داشتنی من. :قلب.


پ.ن. : خوشحال تر خواهم بود وقتی که با وجود لایک و نظرات مثبت و منفی، عملکردم منطقی باشه...

  • مهسا