تا همیشه

روزهای من...

تا همیشه

روزهای من...

تا همیشه

اگر به خانه ی من آمدی، برای من ای مهربان چراغ بیار.
و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم...
اینجا گاهی با خودم حرف می زنم، یا شایدم گاهی که حرفای دیگران که به دل بشینه.
اینجا شبیه خونه ی منه. خونه ی آدم ذهنشه و قلبش، مگه نه؟
بله، برای فهمیدن و شناخت من جای مناسبی نیست، ولی اگه دنبال نشونه واسه فهمیدنِ خودتون می گردید، شاید جرقه ای شه.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

When Kindness and beauty are combined <3

Monday, 13 Mehr 1394، 01:09 PM

Girl

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد

و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت

روزی که کمترین سرود

بوسه است

و هر انسان

برای هر انسان

برادری ست.

روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند

قفل افسانه ایست

و قلب

برای زندگی بس است.

روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است

تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.

روزی که آهنگ هر حرف، زندگی ست

تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه

نبرم.

روزی که هر لب ترانه ایست

تا کمترین سرود بوسه باشد

روزی که تو بیایی، برای همیشه بیایی

و مهربانی با زیبایی یکسان شود.

روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم ...

و من آن روز را انتظار می کشم

حتی روزی

که دیگر

نباشم.

احمد شاملو


سخت یاد سهراب 3> می افتی که:
روزی
خوام آمد ، و پیامی خوام آورد.
در رگ ها ، نور خواهم ریخت .
و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب! سیب
آوردم ، سیب سرخ خورشید.

خواهم آمد ، گل یاسی به گدا خواهم داد.
زن زیبای جذامی را ، گوشواره ای دیگر خواهم بخشید.
کور را خواهم گفت : چه تماشا دارد باغ!
دوره گردی خواهم شد ، کوچه ها را خواهم گشت.
جار خواهم زد: آی شبنم ، شبنم ، شبنم.
رهگذاری خواهد گفت : راستی را ، شب تاریکی است،
کهکشانی خواهم دادش .
روی پل دخترکی بی پاست ، دب آکبر را بر گردن او خواهم آویخت.

هر چه دشنام ، از لب ها خواهم بر چید.
هر چه دیوار ، از جا خواهم برکند.
رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند!
ابر را ، پاره خواهم کرد.
من گره خواهم زد ،
چشمان را با خورشید ،
دل ها را با عشق،
سایه ها را با آب،
شاخه ها را با باد.
و بهم خواهم پیوست،
خواب کودک را با زمزمه زنجره ها.

بادبادک ها ، به هوا خواهم برد.
گلدان ها ، آب خواهم داد.

خواهم آمد ، پیش اسبان ، گاوان ، علف سبز نوازش
خواهم ریخت.
مادیانی تشنه ، سطل شبنم را خواهد آورد.
خر فرتوتی در راه ، من مگس هایش را خواهم زد.

خواهم آمد سر هر دیواری ، میخکی خواهم کاشت.
پای هر پنجره ای ، شعری خواهم خواند.
هر کلاغی را ، کاجی خواهم داد.
مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک !
آشتی خواهم داد .
آشنا خواهم کرد.
راه خواهم رفت.
نور خواهم خورد.
دوست خواهم داشت.

دوست خواهم داشت

  • 94/07/13

نظرات  (۱)

به وبم سر بزنین
پاسخ:
:-)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی