Missing Happy days
چه حیف.... حیف از روزهایی که شاد نمی گذرند...
امان از وقتی که نمی توانی احساسات تلخت را بیرون بریزی....، شاید راهی به خلاصی باشد.
کاش دست کم احساسی بود .....
پ.ن. : کم آنکه == حداقل
چه حیف.... حیف از روزهایی که شاد نمی گذرند...
امان از وقتی که نمی توانی احساسات تلخت را بیرون بریزی....، شاید راهی به خلاصی باشد.
کاش دست کم احساسی بود .....
پ.ن. : کم آنکه == حداقل
تنها در بی چراغی شب ها می رفتم.
دست هایم از یاد مشعل ها تهی شده بود.
همه ستاره هایم به تاریکی رفته بود.
مشت من ساقه خشک تپش ها را می فشرد.
لحظه ام از طنین ریزش پیوندها پر بود.
تنها می رفتم، ریزش پیوندها پر بود.
تنها می رفتم، می شنوی؟ تنها.
من از شادابی باغ زمرد کودکی براه افتاده
بودم.
آیینه ها انتظار تصویرم را می کشیدند،
درها عبور غمناک مرا می جستند.
و من می رفتم، می رفتم تا در پایان خودم فرو
افتم.
ناگهان، تو از بیراهه لحظه ها، میان دو
تاریکی، به من پیوستی.
صدای نفس هایم با طرح دوزخی اندامت در آمیخت:
همه تپش هایم از آن تو باد، چهره به شب
پیوسته!
همه تپش هایم.
من از برگریز سرد ستاره ها گذشته ام
تا در خط های عصیانی پیکرت شعله گمشده را
بربایم.
دستم را به سراسر شب کشیدم،
زمزمه نیایش در بیداری انگشتانم تراوید.
خوشه فضا را فشردم،
قطره های ستاره در تاریکی درونم درخشید.
و سرانجام
در آهنگ مه آلود نیایش ترا گم کردم.
میان ما سرگردانی بیابان هاست.
بی چراغی شبها، بستر خاکی غربت ها، فراموشی
آتش هاست.
میانماهزار و یک شب جست و جوهاست...
سهراب سپهری