تا همیشه

روزهای من...

تا همیشه

روزهای من...

تا همیشه

اگر به خانه ی من آمدی، برای من ای مهربان چراغ بیار.
و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم...
اینجا گاهی با خودم حرف می زنم، یا شایدم گاهی که حرفای دیگران که به دل بشینه.
اینجا شبیه خونه ی منه. خونه ی آدم ذهنشه و قلبش، مگه نه؟
بله، برای فهمیدن و شناخت من جای مناسبی نیست، ولی اگه دنبال نشونه واسه فهمیدنِ خودتون می گردید، شاید جرقه ای شه.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

مُدّعی!

Saturday, 21 Bahman 1391، 06:00 PM

نمی دونم چرا همه جا، این طور شده که بعد از یه مدت باید از آدماش فاصله گرفت.... بــــــــــــایــــــــــــــــد!

واسه اینکه آدما مدعی شدن این روزا؟ و واسه حفظ کردنش دست به خراب کردن هر چی که هست می زنن؟ واسه اینکه تنبل شدن و دل به کاری نمی دن و در عین حال می خوان بگن که خوب هستن؟

نمی دونم.... زیاد فکر نکردم درباره ی دلیلش.... ولی می دونم که مشکلی هست! واضحه خب، راست می گین.... (-:

فردا تو راهه

Monday, 16 Bahman 1391، 06:00 PM
این ترانه رو از وقتی شنیدم ، بی نهایت دوستش داشتم.....

فردا تو راهه از بٍتی ...3>


یه چیکه شادی یه مشت ستاره
یه دل که هیچ وقت آروم نداره

ما با همینا خوشبخت و شادیم
ما حک شدیم تو برگای تقویم

ما با همینا خوشبخت و شادیم

بخند عزیزم فردا تو راهه
حلقه ای از نور تو دست ماهه

بخند عزیزم شب غرق رازه
پنجره های خوشبختی بازه

-------------------

می خوام تو چشمات اشکی نلغزه
جوری بیام که برگی نلرزه

بذار که قلبم پیشت بمونه
تا دنیا شکل رویاهامونه

به فکر اینم که غم بمیره
چیزی نگم که دلت بگیره

با تو رو ابرا قدم گذاشتم
من آرزویی جز تو نداشتم

-----------------

بخند عزیزم فردا تو راهه
حلقه ای از نور تو دست ماهه

بخند عزیزم شب غرق رازه
پنجره های خوشبختی بازه


Happiness

Friday, 13 Bahman 1391، 06:00 PM

آدمای شاد، آدمای شادن....

آدمای شاد، کسایی هستن که دنیا رو زیبا می بینن...

کسایی هستن که خوبی ها و قشنگی های دنیا بیشتر به چشمشون می آد.

کسایی که معتقدن اینقدر چیزهای خوب و دوست داشتنی برای شاد بودن هست، که وقتی برای غصه خوردن پیدا نمی شه...

گاهی که غصه می خورن حتی، این باعث نمی شه که همه چیزُ پای دنیا بذارنُ محکومش کنن...

کسایی هستن که "به قول معروف" نیمه ی پر لیوانُ می بینن...

زندگی قشنگه. با همه ی ناراحتی ها و شادی هاش.... (-:

پ.ن. : این حداقل تعریف من هست ، از ..... .

It is the time!

Saturday, 23 Dey 1391، 06:00 PM

وقتشه یه چیزایی وارد زندگی شن! چیزایی که خیلی دوست داشتنین و احساس می کنم که نیستن هنوز....

Holds!

Thursday, 21 Dey 1391، 06:00 PM


Everyone has a turning point in life. Some people have more....


Music

Thursday, 21 Dey 1391، 06:00 PM

دلم ساز می خواهد!...

سازی که همیشه کوک باشد.... کوک باشد و بنشینی و ترانه ی زندگی بزنی!

زیبا ترین ترانه ی دنیا... دنیایی که همیشه شادیست...
دنیایی که سراسر هارمونی دوست داشتنی های روزگاران استُ خاطرات لحظه ها...
روزهایی که می دانی چه دل نواز است نُتِ لحظه هایشان...
روزهایی که نه تنها از گذشته، بلکه هم اکنون تو اند و تا انتهای نسیم زندگی دلنشین خواهند مانند...

باید که نوازندگی کرد ! تا انتهای دنیا را زیبا نواخت...


something is missing!

Monday, 18 Dey 1391، 06:00 PM
وقتایی که عمیقا" احساس می کنی یه جایی توی عمق وجودت هست،که هرکار می کنی پر نمی شه.... یه نقطه ی خالی.... شایدم وسیع تر از نقطه!... مهم اینه که خالی بودنشو حس می کنی....

دوران ورود ممنوع!

Friday, 15 Dey 1391، 06:00 PM

تازگی تعریفش کردم... وقتایی که دنیام روی همه ! همه ی همه! بسته می شه و دیگه به کسی اجازه ی ورود نمی دم... الآن توی اون دوران قرار گرفتم! می دونم که باز هم اتفاق خواهد افتاد در آینده، همون طور که پیش از این هم اتفاق افتاده بود... ولی این بار، سعی می کنم کسی رو نرنجونم از خودم توی این دوران !

پ.ن. 1: به تازگی عاشق ذهن و ناخودآگاهم شدم... گرچه این علاقه ی دوطرفه پیشینه ی دراز و طولانی مدتی داره!

پ.ن. 2: لطفا" الکی استدلال و استنتاج نکنید در مورد نوشته های من! لطفا" فقط به اندازه ی زندگی خودتون ببینید ازشون... همون قدر که مصداقش رو توی زندگی تون می بینید! البته اگر تجربه و احساس مرتبطی دارید. نوشته های من، همون چیزایی هستن که شما فکر می کنید! ولی فقط در مورد زندگی شما صدق می کنن اون فکرا و نه هیچ کس دیگه ای...

پ.ن. 3: کلا" هیچ وقت نتونستم قضاوت های مردم رو تحمل کنم! هیچ وقت هم نفهمیدم چطور می تونن با این همه قطعیت در مورد یه چیز نظر بدن! مخصوصا" در مورد دیگران...(:

دلم عجیب گرفته است!

Tuesday, 12 Dey 1391، 06:00 PM

دلم گرفته است، دلم عجیب گرفته است اما،

هیچ گاه تا به حال احساسی چنین تجربه نکرده ام...

دل گرفتگی غریبی ست....

یاد سهراب به خیر!لینک

پ.ن. : اربعین رو تسلیت می گم به تمام شیعیان (:

فکر

Monday, 11 Dey 1391، 06:00 PM


فکر نمی کردم این طور باشه ، ولی

چیزهایی هم هست، که نباید بهشون فکر کرد... بهتر اینه که بگم: "بهتره فکر نکنی...". اما گاهی، حتی با وجود اینکه می دونی، بازم رهاشون نمی کنی!

جایی که می گم: از دست این ذهن.... ذهن دوست داشتنی! (:


با هم ؟!

Sunday, 28 Aban 1391، 06:00 PM

بیایید جدا شویم

بیایید این همسویی های بی رحمانه را کنار بگذاریم !

گاه چه اندازه ظالمانه می شود دنیای گروهی مان،

آن وقت که ناجوانمردانه می شینیم و می خندیم ، می گوییم و می خندیم ...

و چه مظلومانه! جرات از پشت خنجر زدن را نداریم حتی ...

فکر کن! که چه غریب است کسی ، وقتی در نبودنش تارو پودش را از هم می گسلانیم ! و می خندیم.... و می خندیم....

کاش کمی مهربان می شدیم با هم ... مهربان تر!

کاش گروه مان یکی بود! همه....

و تنها بودیم ، تنهــــــــــــا

شاید آن وقت به دیگری هم فکر می کردیم ، شاید! اما .... (:

فراتر...

Friday, 19 Aban 1391، 06:00 PM


می تازی، همزاد عصیان!

به شکار ستاره ها رهسپاری،

دستانت از درخشش تیر و کمان سرشار.

اینجا که من هستم

آسمان، خوشه ی کهکشان می آویزد،

کوچشمی آرزومند؟

با ترس و شیفتگی، در برکه ی فیروزه گون، گل های سپید می کنی

و هر آن، به مار سیاهی می نگری، گلچین بی تاب!

و اینجا – افسانه نمی گویم –

نیش مار، نوشابه ی گل ارمغان آورد.

بیداری ات را جادو می زند،

سیب باغ تورا پنجه ی دیوی می رباید.

و – قصه نمی پردازم –

در باغستان من، شاخه ی بارور خم می شود،

بی نیازی دست ها پاسخ می دهد.

در بیشه ی تو، آهو سر می کشد، به صدایی می رمد.

در جنگل من، از درندگی نام و نشان نیست.

در سایه – آفتاب دیارت، قصه ی "خیر و شر" می شنوی.

من شکفتن ها را می شنوم.

و جویبار از آن سوی زمان می گذرد.

تو در راهی.

من رسیده ام.

اندوهی در چشمانت نشست، رهرو نازک دل!

میان ما راه درازی نیست: لرزش یک برگ.

 

بعد از چندی....

Wednesday, 10 Aban 1391، 06:00 PM

فکر کردم که خیلی وقته آپ دیت نشده اینجا... صرفا" خواستم بگم که هنوز هستم... (:

Missing Happy days

Friday, 17 Shahrivar 1391، 05:00 PM

چه حیف.... حیف از روزهایی که شاد نمی گذرند...

امان از وقتی که نمی توانی احساسات تلخت را بیرون بریزی....، شاید راهی به خلاصی باشد.

کاش دست کم احساسی بود .....

پ.ن. : کم آنکه == حداقل

 

احساس گم شدن!...

Tuesday, 7 Shahrivar 1391، 05:00 PM


تنها در بی چراغی شب ها می رفتم.
دست هایم از یاد مشعل ها تهی شده بود.
همه ستاره هایم به تاریکی رفته بود.
مشت من ساقه خشک تپش ها را می فشرد.
لحظه ام از طنین ریزش پیوندها پر بود.
تنها می رفتم، ریزش پیوندها پر بود.
تنها می رفتم، می شنوی؟ تنها.
من از شادابی باغ زمرد کودکی براه افتاده بودم.
آیینه ها انتظار تصویرم را می کشیدند،
درها عبور غمناک مرا می جستند.
و من می رفتم، می رفتم تا در پایان خودم فرو افتم.
ناگهان، تو از بیراهه لحظه ها، میان دو تاریکی، به من پیوستی.
صدای نفس هایم با طرح دوزخی اندامت در آمیخت:
همه تپش هایم از آن تو باد، چهره به شب پیوسته!
همه تپش هایم.
من از برگریز سرد ستاره ها گذشته ام
تا در خط های عصیانی پیکرت شعله گمشده را بربایم.
دستم را به سراسر شب کشیدم،
زمزمه نیایش در بیداری انگشتانم تراوید.
خوشه فضا را فشردم،
قطره های ستاره در تاریکی درونم درخشید.
و سرانجام
در آهنگ مه آلود نیایش ترا گم کردم.
میان ما سرگردانی بیابان هاست.
بی چراغی شبها، بستر خاکی غربت ها، فراموشی آتش هاست.
میانماهزار و یک شب جست و جوهاست...

سهراب سپهری

Shout!...

Thursday, 8 Tir 1391، 05:00 PM


دلم می خواهد بروم ... بروم جایی دور.... خیلی دور.....

جایی که هیچ کس نیست ،

حس این لحظات....

Sunday, 4 Tir 1391، 05:00 PM

و این روز ها.... (:

به خود آی...

Saturday, 27 Khordad 1391، 05:00 PM
تقویم من ۹۱:

اگر همه ی ابرهاهم ببارند، گل های قالی نخواهند شکفت

و این قانون زیر پا ماندن است...

پ.ن.: همین طوری، و به این دلیل که جالب بود ...