تا همیشه

روزهای من...

تا همیشه

روزهای من...

تا همیشه

اگر به خانه ی من آمدی، برای من ای مهربان چراغ بیار.
و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم...
اینجا گاهی با خودم حرف می زنم، یا شایدم گاهی که حرفای دیگران که به دل بشینه.
اینجا شبیه خونه ی منه. خونه ی آدم ذهنشه و قلبش، مگه نه؟
بله، برای فهمیدن و شناخت من جای مناسبی نیست، ولی اگه دنبال نشونه واسه فهمیدنِ خودتون می گردید، شاید جرقه ای شه.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

زندگی را رنگ کنیم ...

Sunday, 21 Khordad 1391، 05:00 PM

خواستم بگم در حالِ

                    رنگ کردن زندگی هستم ! (:

پ.ن. : داشتم دنبال تصویر می گشتم برای این پست، یاد ایمیلی افتادم که یکی از دوستام وقت سال تحویل فرستاده بود!

هر سال یه صفحه ی سفید سفید می ذارن جلو ما، و ما شروع می کنیم به نقاشی کردن ... باید تا می تونیم هنرمند باشیم و طرح و رنگمونُ خوب بریزیم... (:

ترنم دوباره زیستن...

Friday, 5 Khordad 1391، 05:00 PM


اشتباه!

Tuesday, 26 Ordibehesht 1391، 05:00 PM

مردن ، چقدر ساده ست...

نمی دونم اشتباه کردن واسه آدما عادی تر شده از قبل، یا همیشه همین طور بوده... ولی چقدر راحت اشتباه می کنیم! شاید تاوان یک اشتباه ساده ، زندگی یه نفر باشه....

یه نفر که ممکنه عزیزترین باشه حتی (:


شروع بی پایان!

Thursday, 7 Ordibehesht 1391، 05:00 PM

اگر ذهن انسان، مانند کامپوتر کارنکند چه؟!...

پ.ن. : علوم شناختی! ولینک


نیایش

Tuesday, 5 Ordibehesht 1391، 05:00 PM

دستی افشان ، تا ز سر انگشتانت صد قطره چکد ، هر
قطره شود خورشیدی
باشد که به صد سوزن نور ، شب ما را بکند
روزن روزن.
ما بی تاب ، و نیایش بی رنگ.
از مهرت لبخندی کن ، بنشان بر لب ما
باشد که سرودی خیزد در خورد نیوشیدن تو.
ما هسته پنهان تماشاییم.
ز تجلی ابری کن ، بفرست ، که ببارد بر سر ما
باشد که به شوری بشکافیم ، باشد که ببالیم و
به خورشید تو پیوندیم.
ما جنگل انبوه دگرگونی.
از آتش همرنگی صد اخگر برگیر ، برهم تاب ، برهم پیچ:
شلاقی کن ، و بزن بر تن ما
باشد که ز خاکستر ما ، در ما، جنگل یکرنگی بدر
آرد سر.
چشمان بسپردیم ، خوابی لانه گرفت.
نم زن بر چهره ما
باشد که شکوفا گردد زنبق چشم ، و شود سیراب
از تابش تو ، و فرو افتد.
بینایی ره گم کرد.
یاری کن ، و گره زن نگه ما و خودت با هم
باشد که تراود در ما ، همه تو.
ما چنگیم: هر تار از ما دردی ، سودایی.
زخمه کن از آرامش نامیرا ، ما را بنواز
باشد که تهی گردیم ، آکنده شویم از والا "نت"
خاموشی.
آیینه شدیم ، ترسیدیم از هر نقش.
خود را در ما بفکن.
باشد که فرا گیرد هستی ما را ، و دگر نقشی
ننشیند در ما.
هر سو مرز، هر سو نام.
رشته کن از بی شکلی ، گذران از مروارید زمان و مکان
باشد که بهم پیوندد همه چیز ، باشد که نماند
مرز، که نماند نام.

ای دور از دست ! پر تنهایی خسته است.
گه گاه ، شوری بوزان
باشد که شیار پریدین در تو شود خاموش.

باشد که شیار پریدن در تو شود خاموش....


نـــ و ر . . .

Monday, 4 Ordibehesht 1391، 05:00 PM


آفتابی لب درگاه شماست، که اگر در بگشایید به پندار شما می تابد......

هر بار می نویسیم و بهش فکر می کنم، باز هم راضی نمی شم! واقعا" دوستش دارم.... حتی اگر از هزار تا پست ،دوهزار بار نوشته باشمش....

متشکرم استاد! (:

پ.ن. : سهراب سپهری

وآغاز


جبران!

Monday, 28 Farvardin 1391، 05:00 PM


یه نفر نوشته بود:

"همیشه فردایی نیست تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلت‌ها به ما دهد."

خواستم به خودم یادآوری کنم..... (:

زندگی؟!

Thursday, 24 Farvardin 1391، 05:00 PM

به این موضوع فکر می کنم که گاهی برای زندگی کردن، نباید فکر کرد انگار.... باید مثل بقیه عادی بود....

ولی حس خوبی ندارم.... |:

راه خوبی سراغ دارید آیا؟!...

خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن
تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن
غم دل چند توان خورد که ایام نماند
گو نه دل باش و نه ایام چه خواهد بودن
مرغ کم حوصله را گو غم خود خور که بر او
رحم آن کس که نهد دام چه خواهد بودن
باده خور غم مخور و پند مقلد منیوش
اعتبار سخن عام چه خواهد بودن
دست رنج تو همان به که شود صرف به کام
دانی آخر که به ناکام چه خواهد بودن
پیر میخانه همی‌خواند معمایی دوش
از خط جام که فرجام چه خواهد بودن
بردم از ره دل حافظ به دف و چنگ و غزل
تا جزای من بدنام چه خواهد بودن

Surroundings ... !

Monday, 21 Farvardin 1391، 05:00 PM

این روزها،

هر ثانیه، کسی پیدا می شود تا حتی برای یک لحظه فراموش نکنم، اشتباه می کنم....

زیادی روی آدم ها حساب کردم!... "آدم ها"!

طلوع...

Thursday, 17 Farvardin 1391، 05:00 PM


خدایا...

متشکرم ، برای همه چیز متشکرم.

از اینکه فرصت زندگی دادی ام، بی نهایت سپاس گزارم...

باشد که تا پایان، همانی باشم که تو می خواهی مهربانترین عالم! همان گونه که تو می خواهی، " انسان "!


دوستت دارم...

پ.ن. : به احترام امروز ... ، تولدم مبارک... (:

آفتابی لب درگاه شماست

Thursday, 17 Farvardin 1391، 05:00 PM

حرف هایم ، مثل یک تکه چمن روشن بود
من به آنان گفتم:
آفتابی لب درگاه شماست
که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد
و به آنان گفتم: سنگ آرایش کوهستان نیست
همچنانی که فلز ، زیوری نیست به اندام کلنگ
در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است
که رسولان همه از تابش آن خیره شدند
پی گوهر باشید ، لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید
و من آنان را ، به صدای قدم پیک بشارت دادم
و به نزدیکی روز ، و به افزایش رنگ
به طنین گل سرخ ، پشت پرچین سخن های درشت...

پ.ن. :لینک

امشب من...

Wednesday, 16 Farvardin 1391، 05:00 PM


خدایا!

همین الآن بهت احتیاج دارم ، امشب می مونی پیشم؟! ... لطفا"... (:

پ.ن. : خدای مهربونم، دوستت دارم ...

UnTitled!

Tuesday, 15 Farvardin 1391، 05:00 PM

چقدرباید بگم: به زور که نمی شه ! نمی شه!

وقت فهمیدن هم گذشت انگار... (:

پ.ن. :لینک

به بهانه ی تولد زمینیَ ت!

Monday, 7 Farvardin 1391، 05:00 PM


حال همه‌ ما خوب است،ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دورکه مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گویند. با این همه عمری اگر باقی بود، طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و نه این دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!


تا یادم نرفته است بنویسم حوالیِ خواب های ما سالِ پربارانی بود، می‌دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه‌ باز نیامدن است.
.
سالروز تولد زنده یاد خسرو شکیبایی، با یک روز تاخیر مبارک. یادش همیشه سبز! (:

 


بهار

Tuesday, 1 Farvardin 1391، 06:00 PM


بهار، ترنم شکفتن! و تغییر... هرسال روحی تازه می دهد... و امسال نیز.

سال نو مبارک

نوروزتان پیروز...

پ.ن. : سرسفره ی هفت سین امسال تغییر رو با تمام وجود از خدا خواستم...

 

slow down........

Sunday, 28 Esfand 1390، 06:00 PM


دلم یک مهساتکانی اساسی می خواهد... وقتی نیست ... ):

پ.ن. : دست من نیست ! هیچ چیز دست من نیست! ، اگر بود که می توانستم !، حتی در این فرصت کم....

Forgiving!

Friday, 26 Esfand 1390، 06:00 PM

گذشت چقدر سخت، و چقدر شیرینه...

پ.ن. : گاهی مرز گذشت و بی تفاوتی را گم می کنم ... (: