Sunshine
دوست داشتم بازم پست کنم که :
آفتابی لب درگاه شماست
که اگر دربگشایید به رفتار شما می تابد...
3>
دوست داشتم بازم پست کنم که :
آفتابی لب درگاه شماست
که اگر دربگشایید به رفتار شما می تابد...
3>
فکر نکن که دیگه چقدر آدم قوی ای شدی در حد سن و سالت اصلا"! هنوز هم کسانی وجود دارند که باید ازشون دوری کرد! بله !
امروز عصر وقتی داشتم برمی گشتم خونه، حس و حال یه بعد از ظهر پاییزی دوست داشتنی توی شهر حکم رانی می کرد!
باد می وزید
و برگای پاییزی رو هم ( که این بار از مرداد ماه روی زمین ریخته بودن ) این سو و اون سو می برد.
لذت بخش بود...
بعد از مدت ها ، یه اتفاق واقعا" دلنشین بود... نمی دونستم این قدر دلم برای پاییز تنگ شده و این قدر هم دوستش دارم... 3>
پ.ن. : امروز دقت کردم که خیلی از دفتر خاطراتم فاصله گرفتم. بعد از مدت ها بهش دوباره سرزدم و با هم به اندازه ی یه دنیــــــــــــــــــــا حرف زدیم ، یه دنیاااااااااااااااااااا....
پ.ن. : پُرم از یه حس ِ یه دنیای قدیمی و خوب... فهمیدم که چقـــــــــــــــدر دلم براش تنگ شده بود حتی!
پ.ن.2،(بعد از چندین دقیقه): البته امیدوارم که یه روز بیاد که دیگه قسمتی از گذشته ها فراموش نشده باشه و نیازی نباشه که بخواد به دنیای حال حاضر اضافه شه.
Just wanna say
Missing the old days
و اینکه چقددددر دلتنگ گذشته ها می شم ، چقددددددر
When you are angry:
Level 1) Try to keep Silent and Relax
* Next Levels to be announced!!
ای کاش یادبگیریم واسه خالی کردن خودمون، کسی رو لبریز نکنیم...
خسرو شکیبایی 3>
تا ابد شادیم برایت آرزوست...
دلم خیلی چیزا رو از اول می خواد! تغییر بزرگ! تغییر زیاد!
دلم کلی چیز یاد گرفته تو زندگیش! می خواد همه شونُ به زندگی بیاره... به یه زندگی ِ نو و تازه.
حس وقتایی که می خوای نامه بنویسی ، اول چک نویس می کنی ( کلمه ی چرک نویس واقعا" حس خوبی نداره خب! ) و بعد پاک نویسشو خوش خط می نویسی.
یا وقتی می خوای یه صحبت مهم کنی ( مثلا" با یه استاد ) ، از کلی قبلش می شینی فکر می کنی و تو ذهنت شبیه سازی می کنی شرایط رو ، و بعد می ری سرقرار.
یا هر چیز دیگه که این طور روندی داره!
دلم می خواد همه چیزو نو کنه... تازه کنه...
دلش می خواد منو از این کلافگی دربیاره! احتیاج به کمک داره. باید کمکش کنم ! (-:
پ.ن. : از این چک نویس - پاک نویس کردنآ ، جدیدا"آ زیاد انجام می دم. و راضیم! مثل agent ی که چندین بار زندگی می کنه و هر بار از تجربه های زندگی های قبلیش استفاده می کنه... یاد می گیره!
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایهء سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام می کشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها، ز ابرها، بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعرها و شورها
به راه پرستاره می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان، به بیکران، به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیرپا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب می شود
صراحی دیدگان من
به لای لای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
نگاه کن
تو میدمی و آفتاب می شود
فروغ فرخزاد
تو نیاز بهاعتقادیداری که از گزند بدی هامحفوظنگهت دارد. تو نیاز به زیستن داری، کهاعتمادشرط آن است. تو باید دیگران رادوست بداریکه دوست داشتنموهبتی است الهی...
روح نواز،چشم نوازو پر ازمعنا! ...
زندگی زیباست...
زندگی پرمعناست...
فقط تو بایددرکشکنی؛ زندگی سرشار اززیباییهایی ست کهخداوندآفریده است... .
این چند خط، دوست داشتنی ترین چند خط دنیاست برای من که از سال های دور، زمانی
که کم سن و سال تر از این روزها بودم، توی ذهنم نقش بسته... نمی دونم آخر کدوم
فیلم بود ولی از اون بار که شنیدم توی دلم موندگار شده و به خاطر سپردمش...
تقدیم به روزهای زیبایآفتابیوبارانیکه دوست دارمشان و فردایی کهشروع چندمین بارهی زندگی مهساست.
این خیلی جالبه که گاهی، آدما سر چیزایی بحث و دعوا می کنن که هم نظرند! بیشتر وقت ها هم دلیلش تفاوت مفهوم کلمات، توی ذهنمونه.
واقعا" جالبه.....
پ.ن. : با حس غمناک و شاد همزمان در حالی که دارم فردا تو راهه از بتی رو گوش می کنم... و دفعه ی پیش که عنوان "روزهای خاکستری" رو انتخاب کردم، حس کردم که چقدر روزهای خاکستری رو دوست دارم و چه روزهای قشنگی! خاکستری اینجا، یعنی خاکستری خوب!
اینجا می ذارمش که بازم ببینمش (-:
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر برده عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی،
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی،
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش
وامیدارند،
و ضربان قلبت را تندتر میکنند،
دوری کنی.
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد
نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی،
که حداقل یک بار در تمام زندگیت ورای مصلحتاندیشی بروی.
امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نکن...
"به کجا چنین شتابان؟"
گون از نسیم پرسید.
"دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟"
"همه آرزویم، اما
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان؟"
"به هر آن کجا که باشد
به جز این سرا سرایم"
"سفرت به خیر! اما
تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت
به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را"
محمدرضا شفیعی کدکنی (م. سرشک)
کتاب کوچه باغهای نیشابور
این روزها زیاد تکرار می شوند از این پس.... روزهایی که ثانیه ثانیه هاش ، لحظه هایی ست که دلت تنگ گذشته هایت شوند. حتی گاهی که سرشاری از آرامش و خوبی، دل تنگ لحظه هایی خواهی شد که دیگر نیستند، حتی اگر لحظه هایی ناخوشایند بوده باشند! آری دوستم ... دلتنگ لحظه هایت خواهی شد....
پ.ن. مثل همین الآن... و این یک احساس تکراری ست... باشد که گاهی بعد، دلتنگ این لحظه ها باشی!