تا همیشه

روزهای من...

تا همیشه

روزهای من...

تا همیشه

اگر به خانه ی من آمدی، برای من ای مهربان چراغ بیار.
و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم...
اینجا گاهی با خودم حرف می زنم، یا شایدم گاهی که حرفای دیگران که به دل بشینه.
اینجا شبیه خونه ی منه. خونه ی آدم ذهنشه و قلبش، مگه نه؟
بله، برای فهمیدن و شناخت من جای مناسبی نیست، ولی اگه دنبال نشونه واسه فهمیدنِ خودتون می گردید، شاید جرقه ای شه.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

From a "Representation Learning" Article

Thursday, 10 Bahman 1392، 06:01 PM

An AI must fundamentally understand the world around us, and we argue that this can only be achieved if it can learn to identify and disentangle the underlying explanatory factors hidden in the observed milieu of low-level sensory data.

 

True Value؟

Wednesday, 18 Dey 1392، 06:01 PM

تا می آی و به یه چیز اهمیت می دی، در واقع براش ارزش قائل می شی،به این دلیل که بلد نیستی ارزش قائل شدن چطوریه، بهش زیادی ارزش می دی و خراب می کنی!

واقعا" زشته بعد "این همه"(!!!) سال زندگی این چنین مشکلاتی!!واقعا"!

شروع فصل سرد

Thursday, 5 Dey 1392، 06:01 PM


وقتی هوا بوی سردی خاصی داره و صبح ها، آبِ جویِ کنار درخت ها یخ زده یعنی اینکه زمستون رسیده.

خواستم صرفا" اعلام احساس دلتنگی کرده باشم.

برای کی و چی و کجا نمی دونم! می دونم یه احساسی ته دلم هست، که بهش می گم دلتنگی.

این لحظه ، نیمه شب جمعه ای در ابتدای زمستان :-)

پ. ن . : سرمای زمستون واقعا" با سرمای پاییز متفاوته. واقعا".

وسعت فکر!

Thursday, 28 Azar 1392، 06:01 PM

وقتی که روز به روز، وزنِ دَرکِمان چُگال تر می شود! از جایی بعد، شاید به این دلیل که به اندازه ی کافی گسترده نشده ایم، فشار لحظه ها را بیشتر و بیشتر احساس می کنیم.

باید "میزان گستردگیمان در ابعاد وجود" تابعی توانی از زمان باشد!

پ.ن. : وقتی روز به روز، بیشتر از دنیای اطرافمون می فهمیم و این بیشتر فهمیدن ها با نرخ رشد توانی جوری زیاد می شن که اگر با همین نرخ، وجودمون گسترده نشده باشه، زیر نهایت فشار "لِه!" خواهیم شد! :دی

One after the other!

Thursday, 23 Aban 1392، 06:01 PM
وقت هایی که خاطره، خاطره می آره...

وقت هایی که با دیدن یه تصویر یاد خاطره هایی می افتی که با خودشون هزاران خاطره رو زنده می کنن برای چندمین بار... :-)

Painful!

Sunday, 12 Aban 1392، 06:01 PM

وقت هایی که تحمل شنیدن یا دیدن چیزهایی رو نداری و حالت سخت گرفته ست ! :)


Unreasonable expectations!!

Wednesday, 1 Aban 1392، 07:01 PM
انتظار ِ علم غیب داشتن آدما، واقعا" انتظار ِ غیر منطقی ایه.

واقعا" متاسفم که یه موقع هایی این طور انتظاراتی هم دارم ....!


Love vs Hatred!

Sunday, 28 Mehr 1392، 07:01 PM
لحظه هایی هم هستند که سرشار از عشق و نفرت توام باشی... !

پ.ن. : نفرت کمی زیادی سنگینه البته! :|

Nice :-)

Sunday, 21 Mehr 1392، 07:01 PM
خسته ام....

خسته ام از خستگی های خودم :-)


قفس: شهرزاد.

پ.ن. : همین طوری... تنها خواستم بگم که زیبا بود.

کوچ!

Thursday, 18 Mehr 1392، 04:45 PM

آغاز!

شاید یکی از این روزها تصمیم بگیرم از بلاگفا به اینجا کوچ کنم. مطمئن نیستم هنوز ، اما دارم بررسی می کنم بهتر بودنش رو.

باید اعتمادم بیشتر جلب شه شاید... :-)

Don't Settle!

Monday, 15 Mehr 1392، 07:01 PM

از طرفی، برنامه ریزی واسه آینده و تا دقت خوبی محاسبه کردنشون خیلی خوبه

و در عین حال قطعی کردنشون اینقدرا هم خوب نیست.

به قول آرش، Don't Settle!

و این قطعی کردن برنامه ها برای n سال بعد، فرصت اتفاق های بهتر رو می گیره از آدم.

باید به عنوان حداقل ها بهشون نگاه کرد شاید... اگر تمام ذهنمون رو پر نکنن و بهمون اجازه بدن که بازم اجازه ی ورود به راه های جدید بدیم!

باید این توانایی رو داشت که هر لحظه یه راه جدید که "به نظر تا حد خوبی، خوب می اومد" از راه رسید، بتونیم تا یه مقدار خوب جلوترش رو تحلیل کنیم و تغییر بدیم.

شاید بهتر باشه که بگیم: Be ready to change

البته!

خیلی وقتا من آدمی بودم که همیشه به Exploration بهای زیادی دادم و سعی کردم توی زمینه های زیادی هم Exploit کنم. اما بازم این حرفا لازم بود شاید...

به قول خانوم دکتر: به فکر این نباش که اگه فلان کار رو کنم احتمال رسیدن به فلان هدف کم می شه! باید ادامه داد ... و مطمئن بود که اگه واقعا" جای تو باشه و قرار باشه که کاری به دست تو انجام شه، به اونجایی که بهترینه می رسی... :-)

پ.ن. : یکم شک دارم به بعضی از حرفایی که آوردم بالا اما... ادامه می دهیم فعلا"! :دی

Just listen sometimes

Thursday, 11 Mehr 1392، 07:01 PM
یه واقعیتی که وجود داره اینه که
مثل بچه ها که ویژگی هاشون(مثلا" حسادت، یا لج بازی) خیلی واسه بزرگ تر ها واضحه،
ماها هم که بزرگ و بزرگ تر می شیم، بزرگ تر از ماهایی هستن که رفتارمون کاملا" براشون واضحه. حتی گاهی خودمون هم شاید ندونیم که داریم چی کار می کنیم، اما اونا می دونن!

پ.ن. : بررسی رفتار کوچک تری های خودم و رفتار یه فرد بزرگتر توی اون زمان با من، و بررسی رفتار کوچک تر از من هایی که می فهممشون!

پ.ن. : همین می تونه یه دلیل خوب باشه واسه استفاده کردن از تجربه ی بقیه ی آدم ها خب


Iran

Thursday, 4 Mehr 1392، 07:01 PM

هر کار کنی، آخرِ آخرِشم که بگی چه فرقی می کنه و همه ی آدمای روی کره ی زمین یکی هستن و مرزبندی ها مفهومی نداره، باز به کوچک ترین چیزهای ملی کشورت افتخار می کنی. حتی با وجود چیزایی که ناخوشایند هم بوده، مقابل کسی که از این مرزو بوم و همدل نیست دفاع می کنی.

پ.ن.: بعد از دیدن یه سری از حملات طراحی شده ی سربازهای ایران در هشت سال دفاع مقابل عراق

 

 

 

Sunny Thursdays - full of love

Wednesday, 3 Mehr 1392، 07:01 PM
عاشق عصرهای پنج شنبه ام. بنشینی تخت و در پرتو خورشید نظاره گر دنیایی از نور و رنگ شوی. عشقی در لحظه ها سرشار بایدت!



Rubbery!

Tuesday, 2 Mehr 1392، 07:01 PM

اینجا رو ببین:اینجا

وقتی اینو دیدم، یاد یکی از چیزایی که همیشه دوست داشتم افتادم. اینکه یه موقع اگه سر رسیدی خونه و دزد اومده بود، بیشینی و باهاش در مورد زندگی و چراها صحبت کنی. بعد کمکش کنی که یکی از آدمای خوب جامعه باشه! :دی

Pallett Band

Tuesday, 26 Shahrivar 1392، 05:01 PM

منو بشنو از دور، دلم می‌ خواهدت

هر روز با آواز، دلم می‌ خواندت

می‌ گویمت به باد، باد می‌ نالدت

می ‌ریزمت به ابر، ابر می ‌باردت

می‌ شینمت بمان / می‌ نوشمت چو چای

چای‌ های سبز

سبزهای دور

دورهای سخت

آی عشق آی عشق.. چهره‌ی آبی‌ات پیدا نیست


منو بشنو از دور، دلم می‌ خواهدت

هر روز با آواز، دلم می‌ خواندت

می ریزمت به خاک ،خاک می رویدت

می گویمت به گل،گل می بویدت

می گویمت به شعر/می خوانمت ز حفظ


شعرهای نو

نوهای دور

دورهای سخت

آی عشق آی عشق.. چهره‌ی سرخت پیدا نیست


Email from مهندس تاجبخش

Wednesday, 20 Shahrivar 1392، 05:01 PM

A would-be disciple came to Nasrudin's hut on the mountain-side. Knowing that every action of such an enlightened one is significant, the seeker watched the teacher closely.
"Why do you blow on your hands?"
"To warm myself in the cold."
Later, Nasrudin poured bowls of hot soup for himself and the newcomer, and blew on his own.
"Why are you doing that, Master?"
"To cool the soup."
Unable to trust a man who uses the same process to arrive at two different results -- hot and cold -- the disciple departed.

P.S. : Be more careful!

Behave Well!

Sunday, 10 Shahrivar 1392، 05:01 PM
حرفای منفی ، همیشه بار منفی دارن. مهم این نیست که چه چیزی توی ذهنم باشه. زیاد مهم نیست که می خوای کمک کنی یا ناراحت! مهم اینه که چطوری اون حرفا گفته می شن.

تنها باهم خوب حرف زدن هم نیست که مهمه! حتی پشت سر آدما حرف زدن هم همین طوره... حرفای خوب، همیشه خوبن.

پ.ن. : شاید حتی گاهی بهتر باشه که حرفای خوب هم گفته نشن. شاید... هنوز مطمئن نیستم... :)

پ.ن. 2 : حرف زدنو هم زیاد دوست ندارم. تصمیم دارم ترکش کنم... دستِ کم تا حد خوبی ترکش کنم.