نیایش
دستی افشان ، تا ز سر انگشتانت صد قطره
چکد ، هر
قطره
شود خورشیدی
باشد
که به صد سوزن نور ، شب ما را بکند
روزن
روزن.
ما
بی تاب ، و نیایش بی رنگ.
از
مهرت لبخندی کن ، بنشان بر لب ما
باشد
که سرودی خیزد در خورد نیوشیدن تو.
ما
هسته پنهان تماشاییم.
ز
تجلی ابری کن ، بفرست ، که ببارد بر سر ما
باشد
که به شوری بشکافیم ، باشد که ببالیم و
به
خورشید تو پیوندیم.
ما
جنگل انبوه دگرگونی.
از
آتش همرنگی صد اخگر برگیر ، برهم تاب ، برهم پیچ:
شلاقی
کن ، و بزن بر تن ما
باشد
که ز خاکستر ما ، در ما، جنگل یکرنگی بدر
آرد
سر.
چشمان
بسپردیم ، خوابی لانه گرفت.
نم
زن بر چهره ما
باشد
که شکوفا گردد زنبق چشم ، و شود سیراب
از
تابش تو ، و فرو افتد.
بینایی
ره گم کرد.
یاری
کن ، و گره زن نگه ما و خودت با هم
باشد
که تراود در ما ، همه تو.
ما
چنگیم: هر تار از ما دردی ، سودایی.
زخمه
کن از آرامش نامیرا ، ما را بنواز
باشد
که تهی گردیم ، آکنده شویم از والا "نت"
خاموشی.
آیینه
شدیم ، ترسیدیم از هر نقش.
خود
را در ما بفکن.
باشد
که فرا گیرد هستی ما را ، و دگر نقشی
ننشیند
در ما.
هر
سو مرز، هر سو نام.
رشته
کن از بی شکلی ، گذران از مروارید زمان و مکان
باشد
که بهم پیوندد همه چیز ، باشد که نماند
مرز،
که نماند نام.
ای
دور از دست ! پر تنهایی خسته است.
گه
گاه ، شوری بوزان
باشد
که شیار پریدین در تو شود خاموش.
باشد که شیار پریدن در تو شود خاموش....
- 91/02/05