تا همیشه

روزهای من...

تا همیشه

روزهای من...

تا همیشه

اگر به خانه ی من آمدی، برای من ای مهربان چراغ بیار.
و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم...
اینجا گاهی با خودم حرف می زنم، یا شایدم گاهی که حرفای دیگران که به دل بشینه.
اینجا شبیه خونه ی منه. خونه ی آدم ذهنشه و قلبش، مگه نه؟
بله، برای فهمیدن و شناخت من جای مناسبی نیست، ولی اگه دنبال نشونه واسه فهمیدنِ خودتون می گردید، شاید جرقه ای شه.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

۳ مطلب در مرداد ۱۴۰۳ ثبت شده است

Life lessons

Thursday, 18 Mordad 1403، 01:46 PM

ایران که بودم، هنوز خیلی سختی نکشیده بودم، و خیلی ایده آل تر بودم. 

کم کم سختی های زندگی بیشتر و بیشتر شد... ایران رو دوست داشتم و همین طور بقیه ی آدما. به مرزها محدود نکرده بودم خودمو و سعی می کردم انسان باشم!

فرانسه که رفتم زخمی شدم... و البته اواخر اینکه ایران بودم. کم کم حسم نسبت به دنیا بد شد. دیگه اونقدر انرژی مثبت که بودم به دنیا پخش نمی کردم. 

الآنم خسته م. هنوز بازیابی نشدم. 

باید این تجربه ها رو می داشتم و بزرگ می شدم تا کم کم دوباره به انسانیت دست نخوره ی قبل برگردم. در حالی که از ابعاد ناخوشایند دنیا هم بیشتر دیدم.

Alone

Wednesday, 3 Mordad 1403، 12:45 PM

تنها و قوی!

از بچگی... تا همیشه :)

سخته با کسی که سر چیزای کوچیک خسته می شه همدلی کنی :)

مثلا اینکه خسته م، چون که تمام روز کوله ی سنگین داشتم.

البته شایدم مشکل اینه که من نمی دونم تو این شرایط چی باید بگم.

خسته نباشید هم که به انگلیسی نداریم :دی

For a change!

Monday, 1 Mordad 1403، 04:16 PM

توفیق اجباری اینکه پروژه مو عوض کنم و برم روی تیوری یادگیری تقویتی کار کنم!

یه سری ایده دارم، که نوشتمشون. و حالا دارم یه سری مقاله می خونم که ایده هام رو تقویت کنم و شاید به ایده های جدیدی هم برسم. 

اینه که تا حدی خوشحالم. 

 

امروز یه روز معمولیه.

مثل روزهای معمولی سال ها پیش.

حس خوب یا بدی ندارم. خیلی معمولی.

یه روز آفتابی تابستونی که هوا خیلی گرم هم نیست.

تا حدی فکر آدم ها (سناریویی که یکی داره توش حرفی می زنه، کاری می کنه، یا تصویری از آینده ای که دوست دارم اتفاق بیفته و و و) به ذهنم می آد ولی فکر می کنم که بتونم کاری کنم که به کارم مسلط باشم و فکر خاصی جز پژوهش به ذهنم هم نیاد. 

 

فعلا حرف خاصی ندارم :)