تا همیشه

روزهای من...

تا همیشه

روزهای من...

تا همیشه

اگر به خانه ی من آمدی، برای من ای مهربان چراغ بیار.
و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم...
اینجا گاهی با خودم حرف می زنم، یا شایدم گاهی که حرفای دیگران که به دل بشینه.
اینجا شبیه خونه ی منه. خونه ی آدم ذهنشه و قلبش، مگه نه؟
بله، برای فهمیدن و شناخت من جای مناسبی نیست، ولی اگه دنبال نشونه واسه فهمیدنِ خودتون می گردید، شاید جرقه ای شه.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۰ ثبت شده است

دیوار کوتاه؟

Thursday, 26 Khordad 1390، 05:00 PM

بی چاره دنیا!...

دیوار از او کوتاه تر پیدا نکرده اند انگار! اما نگران نباش دنیای من، غصه هم نخور حتی.

من می دانم؛

می دانم و تو را خوب می شناسم که دریا، بلکه اقیانوس خوبی هایی؛ آری! اقیانوس خوبی ها... .

می گویند یک رو نیستی و دورنگی با آن ها؟!...

زنهار که دورویی از مردم اینجاست و این تویی که همچون آینه جز به حقیقت سخن نمی گویی، آشفته می شوی حتّی و دلگیر از دورویی هاشان. ایمان دارم به مهربانیت که می بخشایی تهمت ها و سنگ دلی هاشان را.

آخر می دانی؟! مردم هم گناهی ندارند شاید!، به دنبال پناهی اند تنها، تا مشکلاتشان را، ناراحتی هاشان را و هرچه هست به دوشش بیندازند و خالی شوند. آری... خالی!

و چه خوبی توِ، و چه صبور و دوست داشتنی که پناهگاه نامهربانی هایشان هستی...

دنیای عزیز و مهربانم!

از آرامش دوست داشتنی ت سپاسگزارم؛ و این همه زیبایی.

می دانستی که تا به امروز هیچ دامانی را پرمحبت تر ،و سرشارتر از آرامش نیافتم که دامان تو را؟! ...

هر چه هست ، مخلوق همان خالقی آخر ! که دوست داشتنی ترین دوست داشتنی هاست ... (:

دنیای من !

این را بدان تنها،

که تمام آسمان ها و زمین هم دست به یکی کنند، دست کم ماه آسمان باتوست. و تو تنها نیستی دنیای من!

دنیای صاف و پاک و آرام و بی ریای دوست داشتنی من !،

تا بی نهایت دنیا، دوستت دارم ...

 

جنبش واژه ی زیست

Wednesday, 25 Khordad 1390، 05:00 PM

پشت کاجستان ، برف.

برف، یک دسته کلاغ.
جاده یعنی غربت.

شاخ پیچک و رسیدن، و حیاط.


می نویسم، و فضا.


یک نفر دلتنگ است.
یک نفر می بافد.
یک نفر می شمرد.
یک نفر می خواند.

زندگی یعنی : یک سار پرید.
از چه دلتنگ شدی ؟
دلخوشی ها کم نیست : مثلا این خورشید،
کودک پس فردا،
کفتر آن هفته.

یک نفر دیشب مرد
و هنوز ، نان گندم خوب است.
و هنوز ، آب می ریزد پایین ، اسب ها می نوشند.

قطره ها در جریان،
برف بر دوش سکوت

و زمان روی ستون فقرات گل یاس.


سهراب سپهری

مرز گمشده

Tuesday, 10 Khordad 1390، 05:00 PM

ریشه روشنی پوسید و فرو ریخت.

و صدا در جاده بی طرح فضا می رفت.
از مرزی گذشته بود،

کوهی سنگین نگاهش را برید.
صدا از خود تهی شد

پناهم بده، تنها مرز آشنا! پناهم بده.

خوابش طرحی رها شده داشت.
صدا زمزمه بیگانگی را بویید،
برگشت،
فضا را از خود گذر داد
و در کرانه نادیدنی شب بر زمین افتاد.

کوه از خواب سنگین پر بود.
دیری گذشت،
خوابش بخار شد.
طنین گمشده ای به رگ هایش وزید:
پناهم بده، تنها مرز آشنا! پناهم بده.
سوزش تلخی به تار و پودش ریخت.
خواب خطا کارش را نفرین فرستاد
و نگاهش را روانه کرد.

انتظاری نوسان داشت.
نگاهی در راه مانده بود
و صدایی در تنهایی می گریست.

رکود و صعود!

Thursday, 5 Khordad 1390، 05:00 PM

این روزهای عجیب انگار در گذرند و چه سرعتی! ، و نمی گذرند و ساکن و چه رکودی باز...

دل گیر و غمناک ، و هم سرشار از بودن و دوست داشتن ها.

می دانم می شود! می دانم می گذرد و روزی ست که دوست دارم ادامه یابد باز ، پیش نرود و بمانیم حتی... ساکن شویم و تنها سرشار از شادی و بودن و دوست داشتن باشیم.

می شود می شود می شود! ... تنها کافیست بخواهیم؛

کافی ست "ب خ و ا ه ی م" .