تا همیشه

روزهای من...

تا همیشه

روزهای من...

تا همیشه

اگر به خانه ی من آمدی، برای من ای مهربان چراغ بیار.
و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم...
اینجا گاهی با خودم حرف می زنم، یا شایدم گاهی که حرفای دیگران که به دل بشینه.
اینجا شبیه خونه ی منه. خونه ی آدم ذهنشه و قلبش، مگه نه؟
بله، برای فهمیدن و شناخت من جای مناسبی نیست، ولی اگه دنبال نشونه واسه فهمیدنِ خودتون می گردید، شاید جرقه ای شه.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۰ ثبت شده است

slow down........

Sunday, 28 Esfand 1390، 06:00 PM


دلم یک مهساتکانی اساسی می خواهد... وقتی نیست ... ):

پ.ن. : دست من نیست ! هیچ چیز دست من نیست! ، اگر بود که می توانستم !، حتی در این فرصت کم....

Will Be Back Soon!

Friday, 26 Esfand 1390، 06:00 PM


دلتنگ....

دلتنگ روزهای خوب... دلتنگ م...

و بی نهایت فکر... راهی خواهم یافت! برای من از من رها شده! بر می گردم ... به زودی زود... به زودی زود نازنین! (:

Forgiving!

Friday, 26 Esfand 1390، 06:00 PM

گذشت چقدر سخت، و چقدر شیرینه...

پ.ن. : گاهی مرز گذشت و بی تفاوتی را گم می کنم ... (:

Theory!

Saturday, 20 Esfand 1390، 06:00 PM

داشتم به این فکر می کردم که یعنی چی بیایم و بگیم این کاراخوبن، انجام بده، اینا خوب نیستن انجام نده؟!

وقتی اصل رو بلد باشیم، به صورت طبیعی می دونیم چه کار هایی خوبن و چه کارهایی نه! به این نتیجه رسیدم که این نکته ها کمک می کنن اون اصل ها رو به یاد بیاریم، یا حتی پیدا کنیم...

اما از نکاتی که مثل نکته تستی می مونن " م ت ن ف ر م " ! :|

 

گابریل گارسیا مارکز...

Thursday, 18 Esfand 1390، 06:00 PM
'''' t.JPG


گابریل گارسیا مارکز به سرطان لنفاوی مبتلاست و می‌داند عمر زیادی برایش باقی نیست.بخوانید چگونه در این نامه‌ی کوتاه از جهان و خوانندگان خود خداحافظی می‌کند:

 

اگر پروردگار لحظه‌ای از یاد می‌برد که من آدمکی مردنی بیش نیستم و فرصتی ولو کوتاه برای زنده ماندن به من می‌داد از این فرصت به بهترین وجه ممکن استفاده می‌کردم. به احتمال زیاد هر فکرم را به زبان نمی‌راندنم، اما یقیناً هرچه را می‌گفتم فکر می‌کردم. هر چیزی را نه به دلیل قیمت که به دلیل نمادی که بود بها می‌دادم. کمتر می‌خوابیدم و بیشتر رویا می‌بافتم؛ زیرا در ازای

هر دقیقه که چشم می‌بندیم، شصت ثانیه نور از دست می‌دهیم. راه را از‌‌ همان جایی ادامه می‌دادم که سایرین متوقف شده بودند و زمانی از بستر بر می‌خواستم که سایرین هنوز در خوابند. اگر پروردگار فرصت کوتاه دیگری به من می‌بخشید، ‌ ساده‌تر لباس می‌پوشیدم، در آفتاب غوطه می‌خوردم و نه تنها جسم که روحم را نیز در آفتاب عریان می‌کردم. به همه ثابت می‌کردم که به دلیل

پیر شدن نیست که دیگر عاشق نمی‌شوند، بلکه زمانی پیر می‌شوند که دیگر عاشق نمی‌شوند. به بچه‌ها بال می‌دادم، اما آن‌ها را تنها می‌گذاشتم تا خود پرواز را فرا گیرند. به سالمندان

می‌آموختم با سالمند شدن نیست که مرگ فرا می‌رسد، با غفلت از زمان حال است. چه چیز‌ها که از شما‌ها [خوانندگانم] یاد نگرفته‌ام ... یاد گرفته‌ام همه می‌خواهند بر فراز قله‌ی کوه زندگی کنند

و فراموش کرده‌اند مهم صعود از کوه است. یاد گرفته‌ام وقتی نوزادی انگشت شصت پدر را در مشت می‌فشارد، او را تا ابد اسیر عشق خود می‌کند. یاد گرفته‌ام انسان فقط زمانی حق دارد از

بالا به پایین بنگرد که بخواهد یاری کند تا افتاده‌ای را از جا بلند کند. چه چیز‌ها که از شما یاد نگرفته‌ام ... . احساساتتان را همواره بیان کنید و افکارتان را اجرا. اگر می‌دانستم امروز آخرین

روزی است که تو را می‌بینم، چنان محکم در آغوش می‌فشردمت تا حافظ روح تو گردم. اگر می‌دانستم این آخرین دقایقی است که تو را می‌بینم، به تو می‌گفتم «دوستت دارم» و نمی‌پنداشتم تو

خود این را می‌دانی. همیشه فردایی نیست تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلت‌ها به ما دهد. کسانی را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش و بگو چقدر به آن‌ها علاقه و نیاز داری. مراقبشان باش. به خودت این فرصت را بده تا بگویی: «مرا ببخش»، «متاسفم»، «خواهش می‌کنم»، «ممنونم» و از تمام عبارات زیبا و مهربانی که بلدی استفاده کن. هیچکس تو را به

خاطر نخواهد آورد اگر افکارت را چون رازی در سینه محفوظ داری. خودت را مجبور به بیان آن‌ها کن. به دوستان و همه‌ی آنهایی که دوستشان داری

بگو چقدر برایت ارزش دارند. اگر نگویی فردایت مثل امروز خواهد بود و روزی با اهمیت نخواهد گشت. ... . همراه با عشق

گابریل گارسیا مارکز

:(

Thursday, 18 Esfand 1390، 06:00 PM

اندوه که از حد بگذرد جایش را می‌دهد به یک بی‌‌اعتنایی مزمن.دیگر مهم نیست: بودن یا نبودن؛ دوست داشتن یا نداشتن. آنچه اهمیت دارد کشداری رخوتناک حسی است که دیگر تو را به واکنش نمی‌کشاند. و در آن لحظه در سکوت فقط نگاه می‌کنی و نگاه می‌کنی و نگاه.

منبع :لینک

 

گذشته ها...

Thursday, 18 Esfand 1390، 06:00 PM


با همراه سه ساله ام، نشسته ایم... در حال پاک سازی و افزایش حافظه اش هستم که به zip fileی پر از خاطره می رسم...

بازش که می کنم، یاد خاطرات خوب گذشته می افتم... و دلگیر می شوم ! ):

 

پ.ن. : ....

فرشته های مهربون...

Wednesday, 17 Esfand 1390، 06:00 PM

قوی ترین آدم جهان اونی نیست که دویست و پنجاه کیلو رو یه ضرب بزنه.

قوی ترین آدم جهان زنی است که با وجود نابرابری ها، مزاحمت های اطرافیان، زورگویی و ترس، هنوز تو این جامعه درس می خونه، رانندگی می کنه، کار می کنه، عاشق می شه، اعتماد می کنه، مادر می شه و به بچه اش یاد می ده انسان باشه.

زنده باشی قهرمان... (:

 منبع: نمی دونم!ـ

پ.ن. : روز زن مبارک...


کاش؟! ...

Monday, 15 Esfand 1390، 06:00 PM

کاش از واسه یه لحظه ، آدم می شدُ می اومد باهام حرف می زد... ):


اصلا" به خاطر همین حرف هم که شده، مسئله، دیگر، "تمام شده" است.

پ.ن. : رجوع کنید بهلینک.

پ.ن. 2 : لطفا" تنها اگر جای من هستید، قضاوتم کنید...


اشرف مخلوقات؟!

Saturday, 6 Esfand 1390، 06:00 PM

همه ی آدم های خوب که شبیه هم نیستند! گاهی حتی، در نهایت تفاوت، شبیه به هم به نظر می رسند...

خوبی های دنیاوسیعند... کاش ما هم به همان اندازه وسیع باشیم...

 

پ.ن. : در حال خوندن یک بررسی (survey) از نحوه ی یادگیری ذهن انسان...

 

قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟

از کجا وز که خبر آوردی ؟
 
خوش خبر باشی ، اما ،‌اما
گرد بام و در من
 
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
 
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
 
برو آنجا که تو را منتظرند
 
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
 
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
 
قاصد تجربه های همه تلخ
 
با دلم می گوید
 
که دروغی تو ، دروغ
 
که فریبی تو. ، فریب
 
قاصدک 1 هان ، ولی ... آخر ... ای وای
 
راستی آیا رفتی با باد ؟
با توام ، آی! کجا رفتی ؟ آی
راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟
 
در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟
 
قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
 
در دلم می گریند


مهدی اخوان ثالث

Wait a moment please!...

Thursday, 4 Esfand 1390، 06:00 PM

هر چی بیشتر در مسیر زندگی پیش می رم، دلم می خواد کمتر جلو برم!
جدیدا" این طوری شدم!!... فکر کنم که باید مدتی ایستاد... فاصله گرفت... و باز به زندگی برگشت...
دوباره همه چیز عالی پیش می ره... (:

Passing Days...

Wednesday, 3 Esfand 1390، 06:00 PM

از تهی سرشار

جویبار لحظه ها جاری است
چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب و اندر آب بیند سنگ
دوستان و دشمنان را میشناسم من
زندگی را دوست دارم
مرگ را دشمن
وای اما با که باید گفت این! من دوستی دارم
که به دشمن باید از او التجا بردن
جویبار لحظه ها جاریست….