A lover
محاله تا ته دنیا کسی جوری که من هر ثانیه مردم برای تو بمیره
محاله یک نفر پیدا شه این عشقو بتونه یک نفس از لحظه های من بگیره...
https://soundcloud.com/mahditaqipour/mahale-mp3
محاله تا ته دنیا کسی جوری که من هر ثانیه مردم برای تو بمیره
محاله یک نفر پیدا شه این عشقو بتونه یک نفس از لحظه های من بگیره...
https://soundcloud.com/mahditaqipour/mahale-mp3
دلم می خواد اون چند روزی که می رم پاریس، خیالم راحت باشه. واسه همین هم دارم یکم بیشتر کار می کنم.
البته خیلی هم نمی تونم سرعت کار رو بیشتر کنم چون یه جاهایی کد باید اجرا شه و نتیجه بده و اونو دیگه نمی شه خیلی سریع ترش کرد.
ولی مهسا خوشحاله!
خورشید آرزو
بگـذار سـر به سینـه من تا که بشنـوی
آهنگ اشتیـاق دلی دردمنـد را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیـده¬ سر در کمند را
بگذار سر به سینه من تا بگویمـت
اندوه چیسـت؟ عشق کدامسـت؟ غم کجاسـت؟
بگذار تا بگویمـت این مرغ خستـه جان
عمـری است در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم آنچنـان که اگر بینمـت به کام
خواهـم که جاودانه بنالـم به دامنت
شاید که جاودانه بمـانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با مَنَت
تو آسمان آبیِ آرام و روشنی
من چون کبوتـری که پَرم در هـوای تو
یک شب ستارههای تو را دانه چین کنم
با اشک شـرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخنـد صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه شـراب
بیمـار خندههای تو ام بیشتر بخنـد
خورشیـد آرزوی منی گرمتر بتـاب
فریدون مشیری
وَالضُّحَى ﴿۱﴾
سوگند به روشنایى روز (۱)
وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَى ﴿۲﴾
سوگند به شب چون آرام گیرد (۲)
مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَى ﴿۳﴾
[که] پروردگارت تو را وانگذاشته و دشمن نداشته است (۳)
وَلَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولَى ﴿۴﴾
و قطعا آخرت براى تو از دنیا نیکوتر خواهد بود (۴)
وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَى ﴿۵﴾
و بزودى پروردگارت تو را عطا خواهد داد تا خرسند گردى (۵)
أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَى ﴿۶﴾
مگر نه تو را یتیم یافت پس پناه داد (۶)
وَوَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدَى ﴿۷﴾
و تو را سرگشته یافت پس هدایت کرد (۷)
وَوَجَدَکَ عَائِلًا فَأَغْنَى ﴿۸﴾
و تو را تنگدست یافت و بى نیاز گردانید (۸)
مثل معجزه، توی یه لحظه ی محو پیدا شد.
انگار که ساااال ها می شناختمش.
یه حس خوب توی وجودم نقاشی کرد و رد شدیم.
چند ماه بعد فهمیدم که سر زده به اینجا. خیلی خوشحال بودم اما نمی دونستم دقیقا چرا.
از ناخودآگاه با تمام وجود خوشحال بودم.
دیدمش؛ و هر لحظه، بیشتر و بیشتر منو با خودم پیوند می داد. بدون اینکه بدونه!
رفتیم باز... اون رفت. من موندم و اون پیوندهای گسسته ای که توی وجودم پیوسته کرده بود.
انگار گمشده ی پازل آشفته ی زندگی بود که باید می اومد.
اون رفت، من هستم هنوز و هنوز داره پیوندهای گسسته رو پیوند می زنه، بدون اینکه بدونه.
دوستش دارم.
مثل تمام احساسا که ظرفیتمون برای مواجهه باهاشون بیشتر و بیشتر می شه، عشقم یه احساسه که اون تصویر عمومی از عشقی که داشتم، که قطعا خوب بود؛ یه اندازه ی خیلی سطحی و کم به نسبت به عشق و نزدیکی بیشتر داره.
عشق نسیم گونه کنار یه آدم رَوون، یه مرحله ی خیلی قوی تر از عشقه.
اینم یکی از ابعاد رهاییه.
و اینکه چقدددددر بسته پایم!
حتی پرواز، اونچه از رهایی می خوام نیست.
و :خوشحالی خیلی زیاد که تو مسیر نسیم شدنم :)
اما سوالی که پیش میاد اینه که درجه بعدش باز همین قدر عشق واسه همه آدما نیست؟ :دی
و من که کلا در حال دور زدن!... و قوی تر شدن :دی:عینک_آفتابی