Connecting ideas
What a life!
یه چیزایی بلدم، یه چیزایی دارم یاد می گیرم، و یه جاهایی هم دارم ایده می دم. دیگه چی بهتر از این؟ :دی
چیزایی که از جاهای مختلف یاد گرفتم دارن به هم وصل می شن! و خوشحالم :)
What a life!
یه چیزایی بلدم، یه چیزایی دارم یاد می گیرم، و یه جاهایی هم دارم ایده می دم. دیگه چی بهتر از این؟ :دی
چیزایی که از جاهای مختلف یاد گرفتم دارن به هم وصل می شن! و خوشحالم :)
باید روی اینکه فکرهام و دلیل هاش رو بتونم به صورت قابل فهمی بیان کنم، کار کنم. همین که شهود داشته باشی کاری خوبه یا نه، کافی نیست. باید بتونی بیانش کنی که چرا.
و این برای ارتباط های قوی تر توی جامعه، کمک کننده ست.
از طرفی، نباید حرفای آدما رو به سرعت بفهمی، چون خیلی از وقتا، ما آدما چیزای مختلفی تو ذهنمون هست و باید بیشتر در موردش صحبت کنیم تا منظور دقیقتر همدیگه رو متوجه شیم.
گرچه، سریع فهمیدن هم خوبه. ولی خب. باید حواسمون باشه که لزوما هم نفهمیدیم :دی
می ترسم... می ترسم نتونم تو جهتی که استادم پیشنهاد داده، ایده ای بدم... می ترسم کارم به نتیجه نرسه.
راحت تر اینه که آدم ایده های خودشو پیش ببره و خوب اونه که بقیه توی همون جهت بهت ایده بدن و پیش ببرنت و نه اینکه یه چیز کاملا متفاوت بگن.
البته... این چیزی که استادم گفت از داتسته هام دور نیست. ولی هنوز هیچ ایده ای ندارم که مسیله رو چطور تغییر بدم که بعدی که اون گفت رو هم شامل بشه. و در قدم بعدی، نمی دونم که می شه چیزی اثبات کرد در موردش اصلا؟ یا نه...
اینه که
می ترسم...
شاعر می گه که
کیه داره این عاشقو حیف می کنههههه؟ :دی
بله... و منم که دارم این آهنگ رو گوش می کنم و مقاله می خونم.
صبح هم جواب بهتر از متوسطی از استادم گرفتم، حوصله ندارم. در واقع جواب کاملا خوب نگرفتم.
باید به تلاش کردن ادامه بدم...
دلم یه آدم صمیمی می خواد که محکم بغلش کنم... شایدم یکم گریه کنم. احساس می کنم یکم داره بهم فشار می آد از زوایای مختلف زندگی... یکم سخته.