تا همیشه

روزهای من...

تا همیشه

روزهای من...

تا همیشه

اگر به خانه ی من آمدی، برای من ای مهربان چراغ بیار.
و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم...
اینجا گاهی با خودم حرف می زنم، یا شایدم گاهی که حرفای دیگران که به دل بشینه.
اینجا شبیه خونه ی منه. خونه ی آدم ذهنشه و قلبش، مگه نه؟
بله، برای فهمیدن و شناخت من جای مناسبی نیست، ولی اگه دنبال نشونه واسه فهمیدنِ خودتون می گردید، شاید جرقه ای شه.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۷ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

Love all over!

Tuesday, 24 Dey 1398، 07:34 PM

خدا حواسش به همههههه چیز هست! یعنی مُردم براش، مُردم!!! 

فقط تو باید حواست بهش باشه و بفهمی چی می گه.

چجوری؟ خودت باش! خود چیه؟ خدایی که تو دلت هست. که خودت خدایی. بله! 

سختی هم هستاااا، ولی برآیندش اینه که مردم واسه خدا و این هارمونی قشنگی که به زندگی داده. 

 

اینم بسیار با مناسب هست باهاش گوش کنی مهسای آینده جانم:

https://soundcloud.com/rosmusicofficial/a9jpafmfjceo?in=user-174476361/sets/8h1kwnbzncbl

Parrot

Monday, 23 Dey 1398، 02:45 PM

خلق را تقلیدشان بر باد داد 

ای دو صد لعنت بر این تقلید باد

یا شایدم:

مر مرا تقلیدشان بر باد داد

که دو صد لعنت بر آن تقلید باد

No words

Thursday, 19 Dey 1398، 05:13 PM

چی ارزش گفتن داره؟

 

پ.ن. : از جنس صدا نیست. بی صدایی رو چی می تونه صدا باشه؟

Morning

Tuesday, 17 Dey 1398، 02:19 PM

چیزی بین غصه و درده که اونقدر خوب نباشی که به دردی بخوری که دوست داشتی می خوردی، ولی خب همینه دیگه.

برو درخشان شو... 

نه به خاطر به دردی خوردن، که این حاصل می شه. ولی به خاطر اینکه به خود ارزشمندت نزدیک و نزدیک تر شی.

 

یاری که دلم خستی، در بر رخ ما بستی

غمخواره یاران شد، تا باد چنین بادا.

 

زان خشم دروغینش، زان شیوه ی شیرینش.

عالم شکرستان شد، تا باد چنین بادا.

Source of Love

Friday, 13 Dey 1398، 03:01 PM

وقت عاشق شدن، باید بدونم که این عشق از درون خودم هست. منبعش منم و یعنی شبیه من هست.

درسته که با دیدن وجودی در من متبلور شده از زیبایی، ولی از من خبر می ده و نه از طرف مقابل.

البته که احتمالا طرف مقابل هم اگه زنگارهاشو پس بزنه، می تونه دریافت کننده ی همه ی این عشق بشه و ظرفیت وجودیش بیشتر شه.

پس شاید از پتانسیل وجودی طرف مقابل هم خبر بده...

و البته منم! باید تا می تونیم زیبا و زیباتر باشیم تا به عشق اجازه ی ظهور بدیم. گرچه... نمی دونم که عشق اگه قرار باشه از همه ی اینا رد می شه؟ یا نه... فک کنم می شه.

ولی نه همیشه. 

از طرفی، این دلیلی برای زیبا بودن نیست. زیبا بودن دلیلش خودشه که خواستنیه. و خب اینجا هم لازم می شه اما دلیلش خودشه.

 

یه قسمت مهم دیگه هم اینه که باید زیبایی های خود رو دید و خود رو بیشتر و بیشتر دوست داشت تا عشق قشنگتری رو تجربه کرد.

Clever?

Friday, 13 Dey 1398، 02:42 PM

فهمیدم! مردم به اونکه خودشناسی بیشتری کرده و به حقیقت بیشتر دست پیدا کرده می گن باهوش.

یعنی هر چی بیشتر توی مسیر خداشناسی رفته باشی، چون از حقیقت های دنیا بیشتر سر در میاری، مردم بهت می گن باهوش.


پ.ن. : من چرا تو خونه نموندم کار کنم واقعا؟ اینجا هوا سردتره، نمی شه کار کرد درست.

پ.ن. 2: نمی دونم...

Back!

Thursday, 12 Dey 1398، 02:30 PM

اون وقتایی که ناگهان یه عشق خیلی زیاد توی وجودت رها می شه، باید خیلی خفن باشی که بتونی به وصال تبدیلش کنی. 

باید دوست داشتنو بغل کنی، خودتو کامل فهمیده باشی، بعد یکم یکم رهاش کنی. جوری که انگار کم کم دوست داشتنی به وجود اومده و همه چیز عادیه :دی

ولی نیست! معجزه شده! البته نه همیشه... گاهی یه نداشتن بزرگه شاید... یا داشتن بزرگ. یا شاید هر دو تاش.

اینه که این همه خواستن به وجود میاد... نمی دونم. سخته. و باحال :دی

هعی... هعی.... بدشانسی وقتیه که عشقِ جان، خودش دلش جای دیگر باشه... این شد رسم روزگار؟ 

بله. شد. همینه رسمش. که از باحالی هاشه. سختی های متفاوت تر تجربه کنی هی... هی رشد کنی و آدم قوی تری شی. به به!

گرچه... وجودم چیز خفن تری فهمیده!