چقدر سوال... چقدر سوال بی جواب!
می نویسم تا یادم نره که باید بهشون جواب بدم، دست کم یه روزی شاید بشه جوابشونو پیدا کرد.
اینکه واقعا من وجود داره؟ یا بازخورد همه ی اتفاق هایی هست که داره برام می افته؟ آیا پشتِ این منی که تحت تاثیر اتفاق ها داره حرکت می کنه، خودی اصیل هست که اتفاق ها رو معنی می کنه؟ که می فهمه؟ یا چی؟
مثلا اون بچه ی ۱۰ ساله، چی داره می فهمه که با این همه انگیزه شده فعال محیط زیست؟ البته که اون هنوز به اندازه ی این منی که چند ماه تا سی سالگی فاصله داره از دنیا اثر نگرفته هنوز! من بیشتر اصیلم یا اون؟ اصلا چنین چیزی به نام اصالت هست؟ یا اون من که داشت این همه کتاب می خوند و استدلال می کرد و راهشو می ساخت، اصالتی داشت؟
اون لحظه ای که به دنیا می آیم می فهمیم؟ یا چی؟ همیشه می فهمیدیم؟ از "ازل"؟ به مرور بیشتر می فهمیم؟ خودمونو؟ دنیا رو؟ چی رو داریم بیشتر می فهمیم؟
چی می شه که بعد تنوع طلبِ وجود پیداش می شه؟ در این سطح که یه کتاب رو شاید نشه تمام کرد هر شب. چون تکراری شده اینجوری!
گویی به ظاهر کتاب خوندن دقت کرده باشی تا خود کتاب! این آشوب رسوخ کننده چون بخار! شایدم تنوع طلبی همیشه هست و اینکه با چه وسعتی پیدا می شه ریشه ای داره در چیزی؟ یا شایدم ربطی نداره. شایدم داره.
روتین چیز خوبیه! بله! :دی
و در نهایت اینکه عااااشق بارونیم که داره می باره و پنجره ی خونه رو خوشگل کرده 3>